-
خدایا مرا ببخش...
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 03:34
حرف اول: هجرت آغاز شده است و می دانم این آتشی که اکنون چنین دیوانه در من سر برداشته است، نه یک حریق که آتش کاروان است! آتشی است که بر راه می ماند و کاروان می گذرد. خدایا مرا ببخش اگر ماهی قلبم برخلاف جریان رود توست مرا ببخش اگر شادابم و جسور اگر بیعقلم و عاشق خدایا مرا ببخش اگر برخلاف طبیعت تو آفریده شدهام اگر ذره...
-
حرف...
شنبه 26 آبانماه سال 1386 21:35
حرف اول: گشاده خاطر بی کینه عین تنگ دلی است همیشه لالـــه ی ما داغـــدار می رویـــــــد... حرف دوم: سقوط از طبقه ی سوم همان قدر آسیب می رساند که سقوط از طبقه ی صدم. اگر بناست سقوط کنی بهتر است از بلندترین جا سقوط کنی... حرف سوم: معنای حقیقی عشق در گلها نهفته است..کسی که سعی کند صاحب گلی شود پژمردن زیبای اش را هم می...
-
بیاد امین پور...
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 22:25
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض فروخورده ی دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روز های خوب که دیدیم ، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو...
-
یک ٫ دو ٫ سه!
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 20:53
۱.) گفتی غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین ِ من ٫برای غزل شور و حال کو؟ پر میزند دلام به هوای غزل ولی گیرم هوای پر زدنام هست٬ بال کو؟ ۲.) از دست رفتی! چرا دروغ بگم ٫ از دستت دادم..... ۳.) من پا برجام مثل دماوندم ٫ من پابرجام مثل ایرانم اگه زمینم خوردم ایستادم....
-
گاهی به آسمان نگاه کن...
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 11:02
باید بنویسم و تو بگو چگونه می شود نوشت آنچه را که دیدنی است و شنیدنی؟که جز با دیدن و گاهی شنیدن نمی توان گفت که چقدر آسمان به تو نزدیک است! بگذار برای تو بنویسم، آنگونه که گویی سالهاست کار هر روزم فقط و فقط نوشتن است و انتظار برای پاسخی که می فرستی که مومن به پاسخ های فرستاده و نفرستاده ات هستم!پس اینگونه خطابت می...
-
دریای من..
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 20:25
امشب چه غوغا کرده ای٫طوفان چه بر پا کرده ایی در سرزمین سینه ام دل را چو دریا کرده ایی گاهی به مدم می بری٫گاه به جزرم می کشی ای ماه پر افسون مرا پایین و بالا کرده ایی تا کی به ساحل سر زنم٫ امواج را بر در نهم تا کی بجویم من تو را لنگر کجا وا کرده ایی کی در هوا فانی شوم٫کی ابر بارانی شوم بر من بتاب ای ماهتاب که آتش بر دل...
-
خاکستر پروانه ها....
شنبه 7 مهرماه سال 1386 22:58
هنگامی که شما تصویری در ذهن خود خلق می کنید عین این تصویر بر روی ضمیر ناخودآگاه شما اسکن شده، وارد می شود و به عنوان مجموعه ای از سیگنالها و پیامها بر ضمیر ناخودآگاه شما تاثیر می گذارد. این تصویر پردازش می شود ضمیر ناخوداگاه مفهوم آن تصویر را می تواند در دنیای واقعی زندگی شما عینیت بخشد. وقتی شما تصور می کنید که مثلا...
-
سایه...
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 15:22
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است تو ره رو دیرینه ی سرمنزل عشقی بنگر که به خون تو به هر گام نشان است آبی که برآسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن...
-
خدا پاشو.....
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 21:19
می خوام شب قدر امسال یه جورای متفاوتی برگزار بشه. بابا خسته شدیم از بس رفتیم اولش اینقدر تند نماز قضا خوندیم که فردا دست و پامون کوفته شد و نفهمیدیم چی شد. بعد یه دعای جوشن کبیر بخونیم و هی ورق بزنیم تا ببینیم چند صفحه دیگه تموم میشه! بعد هم بشینیم پای سخنرانی های تکراری که می تونیم بگیم گوشمون از این حرف ها پره! بعدش...
-
ماجراهای من و کوکاکولا....
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 14:00
دیشب دوباره کوکاکولا خوردم و قراری رو که با یکی از رفقا گذاشته بودیم که دیگه این نوع نوشابه رو مصرف نکنیم رو شکوندم. ماجرای این قرار از اونجا آب می خوره که توی اردو جهادیی که تابستون امسال با دانشگاه تهران رفته بودم این اتفاق پیش اومد: در روز میانه ی اردو که برای استراحت بچه ها در نظر گرفته میشه و معمولا هم به گردش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 12:27
انار زمانی که من در دل یک انار زندگی می کردم ، از یک دانه شنیدم که گفت « من یک روز درختی می شوم . باد در شاخه هایم نغمه خواهد خواند و خورشید بر برگ هایم خواهد رقصید و من در همه ی فصل ها برومند و زیبا خواهم بود » آنگاه دانه ی دیگری گفت « من هم وقتی به جوانی تو بودم از این خیال ها در سر داشتم ، ولی اکنون که می توانم...
-
هیهات...
سهشنبه 13 شهریورماه سال 1386 00:20
سلام ۱- سال اول دانشگاه گذشت. اولین تابستانش هم گذشت . سال تحصیلی عجیبی بود . تجربه های تازه .حس استقلال و ازین حرفا دیگه!!! . آدم اینجا بیشتر از قبل می فهمه که چقدر میشه از زمان استفاده کرد . چقدر میشه مفید کار کرد و چقدر زندگی بیهوده می گذرد ۲- مسافرتی متفاوت . از جنسی دیگر . همسفر بودن با عزیزانی که با نیتی زیبا...
-
داریم میرویم...
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 00:27
داریم میرویم...کجا می رویم و خدایی خودم هم نمی دونم...اگه میگم می رویم یعنی: من و آقا رسول... بهش می گن سفر جهادی...تازه گفتن وصیت نامه هم بنویس...دیگه بقیش با خودتون.... ولی تعریفی که من از جهادی از یه نفر شنیدم اینه: جهادی یه جزیره است برای اونایی که از دنیای اطرافشون خسته شدن اگه واقعا همین باشه که جدا الآن بهش...
-
م...ر...گ...
جمعه 19 مردادماه سال 1386 23:51
مادربزرگم... هم مادر خوبی بود هم بزرگ خوبی... خیلی شیرین بود...هم حرفهایش...هم غذا هایش...برای همین بود که بیماری قند داشت... اما دریغ..بعضی ها هستند که زودتر از طبیعتشان پیر می شوند... نمی دانم از رفتنش عبرت گرفتیم یا نه...اما هر چه بود رفتنش برایمان تلخ تمام شد... خدایش بیامرزد...
-
تایتانیک هم پخش می شود ....
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 21:41
خبر مسرتبخش و بسیار امیدوارکننده اینکه اعلام شد فیلم «تایتانیک» برای پخش از شبکه سوم سیما در حال دوبله است. احتمالا مدیران شایسته و فرهنگی تامین فیلم و برنامه این سازمان اخیرا متوجه شدهاند که یک فیلم پرفروشی به نام «تایتانیک» به بازار آمده و در راستای سرگرمسازی هرچه بیشتر امت همیشه در پای تلویزیون و ماهواره،...
-
زد و رفت....
شنبه 13 مردادماه سال 1386 20:56
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم ز چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت...
-
رفتیم
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 00:09
امروز 5 شنبه یک روز زودتر. دل شور میزنه. حلالم کنید.ممنون
-
هر از چند گاهی...
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 13:13
۱. چیز مسخره ای که تابستون تو دانشگاه ما باب شده کارت تردده! یعنی شما باید تو دانشگاه در طول تابستان یک کار تعریف شده مثل کلاس و پروژه و این حرفا داشته باشی تا این کارتو بهت بدن و شما بتونی بری تو! این هم محیط فرهنگی مون! من دوست دارم برم بشینم تو کتابخونه و سایت و اصلا اومدم دوستام رو ببینم معنی نداره! یکی از رفقا که...
-
هی فلانی زندگی شاید همین باشد
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 22:45
سلام 1- هنوز هم داره میگذره. به سرعت برق و باد !! انگار همین دیروز بود پست دادم . 2- تازه چند روزه از دست پروژه راحت شدم. اونم چه جوری. رفتم پیش استاد تحویل پروژه ؛ حالا شانس ما استاد بد جوری فوتبالی از آب در اومد . بعد باخت ایران به کره نوبت من بود . حالا بماند که در طول بازی چه گذشت به بچه . بعد باخت ایران هم که یه...
-
تجاوزهای روحی...
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 19:46
صدای واضح صداقت رو باور نمیکنم، پستی ِ آدما رو درک میکنم و تصمیم برای خیانت کردن میگیرم. حالا عدالت تا حدی معقول شد. چه کوتاه فکر بودم در انتخاب کفهی ترازو!! حقم نیست این همه تجاوزهای روحی.... که حتی روزمرگی من شدهاند. حالا منظور کیلیف برتون رو از آهنگ To live is to die میفهمم. ۴سال پیش چه ساده از این آهنگها...
-
گذشت...
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 23:50
اگه بخوام احساس و تجربه ای که از 10 ماه گذشته(منظورم از شروع دوران دانشجوییه)و حادثه هاش دارم رو بگم :بهترین بیانش یه جمله از کتاب کافه ای زیر دریاست که میگه شبی در کنار دریای بریگانتس قدم می زدم...نمی دانم در جستجوی چیزی بودم یا کسی در تعقیبم بود ، یادم می آید ...دوران سختی بود اما من به دلایلی که از عجایب روزگار است...
-
فال حافظ....
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 21:52
-
خط...
جمعه 15 تیرماه سال 1386 23:20
گاهی آدم خسته میشود . قدم هایش را کند می کند . سرش را پایین می اندازد . دست هایش را بالا می آورد و با چشم های بسته منتظر می ماند .اتفاقی نمی افتد. کسی شلیک نمی کند . کسی اشک نمی ریزد. کسی دست نمی زند. کسی حتی لنگه کفش پرت نمی کند. آسمان برای بخشیدنت به حرف نمی آید . زمین برای بلعیدنت دهن باز نمی کند . رونالدینیو گل می...
-
سیم آخر....
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 17:56
به شدت نیازمند هرگونه محبت از نوع گفتاری ٫ عملی ٫ رفتاری و.... هستیم. به شدت نیازمند هرگونه مواد اشک آور از جمله پیاز٫گاز اشک آور و شامپوی سوزاننده ی چشم و ....هستیم. به شدت نیازمند اسباب اثبات حضور و مطرح کردن خود از جمله سیگار ٫ شلوار تنگ ٫ ژل بی نهایت ٫ زیر ابرو برداشتن ٫ خط لب کشیدن ٫لباس کوتاه ( طوری که نافمان...
-
مکانی به وسعت هیچ...
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 18:15
حکایت عجیبیه و خوب میدونم انتظار زیادیه که بخوام همه چیز رو اونجور که هست بدونی وقتی خودم نمیدونم این حکایت از کجا شروع شده شاید حکایت ما، کوچیکتر از این حرفها باشه و من زیادی بزرگش کردم هرچی که هست روی دلم بدجوری قلمبه شده اصلا میدونی چیه ؟ قضیه اونقدرها هم مهم نیست راستش، دیگه این روزها، واسه صحبت کردن ازش، حوصله...
-
من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد...
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1386 12:42
کاری را انجام بده که دوست داری. همانطور که تو در کار کسی دخالت نمی کنی، دیگران هم حق ندارند در کار تو دخالت کنند این یعنی حرف حساب. وین دایر دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می گفت حافظ ار مست بود جای شکایت باشد
-
واقعیت و فریب هاش...
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 08:46
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟... روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق کنار خیابان نشسته است , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند...
-
بد شانسی...
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 19:06
چرا باید دقیقا همون وقتی که دانشگاه بعد مدتها داره ما رو می بره اردو ٫ اونم کجا شمال! خانواده ی ما هم باید دقیقا تصمیم بگیرن که برن شمال؟! امروز ده دفعه تصمیمم رو عوض کردم که بالاخره چی کار می کنم. سر در گمی و اینکه نمی دونی باید کدوم رو انتخاب کنی خیلی اذیت می کنه. از طرفی به خانواده حق می دم ٫ و از طرف دیگه مزه ی...
-
خلق را...
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 11:53
بیایید با هم دوباره از دوران کودکی رشد کنیم، از کلاس اول. در آنجا معلم به ما نقاشی و حروف زبان فارسی و ریاضی یاد میداد. او میگفت این حرف "ا" بی کلاه است و این حرف "آ" با کلاه و ما همین طور با دستورهای او جلو میرفتیم. در کلاس اول جایی برای فکر کردن نبود. دوستم تعریف میکند که مادرش بهش...
-
بعد مدت ها
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 00:33
1-گذشت و گذشت . صفحات زندگی به سرعت برق و باد ورق می خورند. دلم برای قدیما تنگ شده . هر چند می دونم یه روزی دلم برای الانم هم تنگ میشه. ولی رسم زندگی همینه ، " از کسی گلایه ای نیست . اگه باختم به تو باختم. " 2- زندگی دانشجویی ، راضی نیستم . از خودم . روز ها بیهوده و سراسیمه میگذرند. کسی نیست زنهاری بده. حسرت سر حوصله...