شاید.....

چه زمانهایی رو دارم از دست می دم؟! تمام ساعت هام شده الافی!!بعضی موقع ها می مونم امروز چند شنبه است! آخه  مگه میشه من هیچ کاری نداشته باشم که بکنم؟حوصله هیج کاری رو ندارم. انتخاب رشته که یه کار سرنوشت سازه واسم مهم نیست!!!

 

مثل اینکه کوه کندم. بدنم ضعیف شده . آخه من که تمام انرژیم رو کنکور نذاشتم،  پس چرا اینقدر خسته ام. شاید یه سری کارهای دیگه بود که کل انرژیم رو می برد. یه سری کارهایی که نتیجه نداد،  واسه همین خسته گی اش مونده تو تنم ، شایدم یه سری فکر(.که به مراتب بیشتر از کارهای عملی انرژی می بره.).

 

به پوچی رسیدم. یکسال درس خوندن و بعدش همین؟؟؟ آخه بدبختی اینه که یک سال هم درس نخوندم.بگم خرداد حداکثر روزی 3ساعت مفید درس می خوندم کسی باور نمی کنه.البته پشیمون نیستم ها بالاخره خودم انتخاب کردم .(رتبه ام هم۱۴۶۳شد)

 

منی که عاشق این بودم که برم مدرسه وبا بچه ها بگم بخندم اصلا  حوصله تکون خوردن از خونه رو ندارم. آموزشگاه رانندگی هم نمی ره( پولم داره هدر می ره).کو حال و حوصله؟؟.نشستم پشت این کامپیوتر لعنتی و دارم بازی می کنم. منتظر یه تنوع تو زندگی ام هستم. تنوعی که خودم اصلا براش کاری نمی کنم. منتظرم یه دفعه ای زندگی ام از این رو به اون رو بشه.

 

می ترسم . می ترسم تو دانشگاه کم بیارم. فکر می کنم می بینم اصلا حال و حوصله درس رو ندارم. البته شاید این یه احساس زود گذره ولی آخه تا کی؟ به نظر شما من این مدت رو چه جوری باید بگذرونم؟! چه کارهایی باید بکنم؟!تا با یه روحیه خوبی بتونم تو دانشگاه ادامه تحصیل بدم؟

 

تصمیم دارم برم مکه. در اولین فرصت ممکنه. چون واقعا روحیه آدم رو عوض می کنه. تابستان سال دوم به سوم دبیرستان که رفتم مکه روحیه ام خیلی خوب شد. کل سال سوم رو حال کردم. هم درس می خوندم و هم تفریح می کردم. شاید فکر خوبی باشه.تا ببینیم چی پیش میاد. شایدم حج دانشجویی رفتیم.

 

*****

شاید مشکل اینجا باشه که هنوز هدف مشخصی رو انتخاب نکردم تا بهش برسم. (هدفم تا اینجا کنکور هم نبود).هدفم باید تابع رشته ای باشه که قبول می شم یا شایدم رشته ای که قبول می شم باید تابع هدفم باشه . بخاطر همینه که تا الان هدفی انتخاب نکردم. و شاید دلیل تمام مسائل بالا همین بی هدفی باشه.



ای شب
امشب وظیفه ی سنگینی بر دوش تو است...
ای شب
بی خیر و شر
بگذر...
تنها
بگـــــــــذر...

رسول

رفتی ٫ نموندی بی وفا

یه روز بهم گفت:

<< می خوام باهات دوست باشم؛ آخه می دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام>>

بهش لبخند زدم و گفتم:

<<آره می دونم. فکر خوبییه. من هم خیلی تنهام>>

یه روز دیگه بهم گفت: << می خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه می دونی من اینجا خیلی تنهام>>.

بهش لبخند زدم و گفتم :<<آره می دونم. فکر خوبییه . منم خیلی تنهام>>.

یه روز دیگه گفت: << میخوام برم یه جای دور ٫ جایی که کسی که مزاحمم  میشه نباشه. تحمل کن.بعد که همه چیز روبراه شد تو هم بیا.آخه می دونی. من اینجا خیلی تنهام.>>

براش  لبخند زدم و گفتم: <<آره می دونم. فکر خوبییه. منم خیلی تنهام.>>

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم .

الان به من میگه :<<من شما رو میشناسم؟من از اون جا که رفتم تمام خاطرات تلخ گذشته ام رو فراموش کردم .داشتیم داشتیم رو بی خیال! داریم داریم رو بچسب.......آخه می دونی من الان خیلی رفیق دارم.>>

بهش گفتم باشه بی خیالت می شم.آخه می دونی . تو خیلی بی وفایی... 

***********

هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده نشکنه ؛ ولی حداقل من یادش دادم که وقتی شکست لبه های تیزش دست اون کسی رو شکستش نبره!!!

رسول

سرم قربان آن دشمن که بویی از وفا دارد.....

آدمها مثل رودخانه هستند

و حسادت فصلی از سال

حسادت چهره ای زشت از رودخانه ی وحشی آدم هاست

که با تندآب و سیل ، هر چه ساختند را ویران می کند

و در آن خشم ٫ویرانگری اهریمنی است

که در آن حس مبتذل بی معنا

جایی نیست که بیاندیشی

آیا گلی که در باغ دلی کاشته بودم نابود کردم؟

چند می ارزد؟غرور از کشتن شخصیت جوانه های محبت ، چرا؟

کاش حسادت می مرد

حسادت ماده شغالی است پیر ، آبستن نوزادی زیبارو و زشت اندیش

حسادت نفرت می زاید

حسادت حقارت می زاید

حسادت از لحظه های آبی ، ساعت های مبتذل بی شرفی می سازد

حسادت انسانیت را در ذهن و احساس را در قلب می کشد

آدم ها کاش چشم هایشان را باز کنند

آدم ها کاش از زور حسادت تب نکنند

تب کنند ، برای آنها که برایشان می میرند

تب کنند از داغ عشق ، از داغ محبت

آدمها کاش لبخند بزنند! که آسانتر هم هست از خشم

آدمها کاش چشمهایشان را هر روز چند لحظه کور کنند

تا با چشم دل  ببینند

کم...اما ببینند

آدمها کاش به طراوت باغ همسایه رشک نورزند

به جای خشکاندن باغ همسایه ، باغ خود را آباد کنند

کاش برای خوب بودن قانونی جز بد کردن دیگران بنا کنند

کاش باور کنند ، بهترین ها ، در بدترین ها نهفته اند

......

رسول

یا حق

باز کن طره گیسو ز که پروا داری

سلام

 

*‌ پس از یکسال دوری از محیط وبلاگ و وبلاگ داری به بهانه کنکور، برگشتیم تا دوباره شروع کنیم.

چه شب زیبایی هم شروع کردیم . شب لیله الرغایب ! ان شاءالله که امشب ، شب ریزش گناهان ما باشه و امیدواریم که این وبلاگ مایه خیر قرار بگیره .

 

** باید قبول کرد همیشه شروع دوباره سخت تراز ادامه مسیره. آدمها همیشه این اینرسی  را داشته اند که مانع تغییر و تحول میشده.و اکثرا غلبه بر اون عامل پیروزیه .

 

*** دوباره باید نوشت . یکجا نوشته بود < بعضی ها برای از یاد بردن می نویسند > ، هرچند بعضی برای به یاد آوردن ! و باز هم  نوشته بود < بخوان ، بخوان تا به دست هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی >

 

**** چشم و چراغ ویلاگ خوننده هاشن . منت نهاده و  قدم  در این کومه حقیرانه گذاشته  تشریف بیاورید و با نظر های شماست که حس نوشتنو ایجاد میشه. سعی همه اعضا هم بر اینه که تمام نظرات را جواب بدند تا خدا نکرده اساعه ادب نشود .

 

کاروان رفت و  تو در خواب و بیابان در پیش

                                                  کی روی  ره ز که پرسی  چه کنی  چون باشی

 

 حسین - رسول 

خداحافظی برای سلامی دوباره...

سلام!

نمیدونیم چجوری شروع کنیم…

تا حالا کلی گفتیم و نوشتیم و خوندیم و جواب دادیم. دیگه فکر میکردیم واسمون عادی شده که بنویسیم و بخونیم. یعنی حداقل عادت کردیم و نباید برامون سخت باشه. اما حالا که می خوایم شاید مهمترین مطلبمون روبنویسیم نه دستمون به کار میره، نه دلامون یاریمون میکنه.

خیلی وقته که یکی از مهمترین سرگرمی هامون شده بود وبلاگ و وبلاگ داری! تو این کار دوست های زیادی هم پیدا کرده بودیم. شاید بهتر باشه بگم هم زبون های زیادی…

تو این مدت با مشکلاتی هم روبرو بودیم که الحمد لله تونستیم باهاشون کنار بیایم و از سر راه برشون داریم. یکیش هم که تو همین چند روز اخیر اتفاق افتاده بود.

به هر حال فقط خواستیم بگیم که تو این مدت خیلی بهمون خوش گذشت و از همراهی با شما دوستان  عزیز الطاف زیادی شامل حالمون شد …

همیشه شروع هر کاری سخته ولی تموم کردنش خیلی وقت ها از اون هم سخت تره! ولی ما به این نتیجه رسیدیم که حداقل تا بعد از کنکور وبلاگ و وبلاگ داری رو کنار بگذاریم. و درین را پیش قدم بشیم...

امشب حسین یه تفعلی به خواجه زد ( قابل توجه پیران عزیز خصوصا   پیر هرات). شعرش برامون خیلی جالب بود:

 

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد

                                         که می حرام ولی ز مال اوقافست     (حافظ)

      

به هر حال اگر تو این مدت احیانا مطلبی یا موضوعی ناراحتتون کرده ما رو ببخشید. اصلا قصدی نداشتیم ، حلال کنید . ضمنا امیدواریم تو این مدت همراهان خوبی براتون بوده باشیم.

  

   زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

                هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

                                              صحنه پیوسته بجاست

                                                     خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد…

به امید دیدار یکایک شما عزیزان در آینده ای نه چندان دور!

 

                                                                    والسلام

 

حسین - رسول - رضا - محمد