تلنگر سهمگین یک تیغ!


 

این روزها عادت کرده‌ایم کسانی را ببینیم که به طور مطلق به خود و جهان اطرافشان می‌نگرند و با همین روحیه، در حال به هم زدن آرامش روحی و معنوی جامعه هستند؛ فقیر و غنی و باسواد و بیسواد هم ندارد، به گستره این جامعه بزرگ، هر کسی می‌تواند بر اسب سرکش نفس خود سوار شده، همه چیز را در چشم بر هم زدنی به هم ریخته و نابود کند.

حکایت این روزهای جامعه ما، نمونه آشکار تضادهای اخلاقی و اجتماعی در گفتار و رفتارمان است.

بارها دیده‌اید که در رانندگی، حقوق شهروندی، احترام به شخصیت اجتماعی یکدیگر و حتی رعایت حقوق دیگران به اندازه‌ای عجول و بی‌تفاوت هستیم که به راحتی می‌توان از شیوه رانندگی در خیابان‌هایمان یا صبر و تحمل در فضای جامعه یا محیط اطراف زندگی خودمان متوجه آن شویم.
اما در گفتار، آن‌قدر قربان و صدقه هم می‌رویم و ادعا و غرور داریم که یکی نداند، گمان می‌کند در چه آرمان شهری زندگی می‌کنیم!

زیر تیغ، سریال تأثیرگذار و خوش‌ساخت این روزهای شبکه یک، نمونه‌ای از تلنگرهایی است که نشان می‌دهد چقدر راحت کاخ حرف‌هایمان با بمب رفتارها نابود می‌شود!

دنیای فانتزی رفاقتی طولانی که عیار سختی و مشکلات اجتماعی، باعث درگیری در آن شده، بستر داستانی جالب و واقعی از زندگی امروز مردم ایران است. این سریال آنقدر به وضعیت زندگی امروز مردم ایران نزدیک است که به خاطر شباهت‌های بسیار، باعث واکنش مخاطبان شده و حتی برخی‌ها را مجبور به اظهارنظرهای عجولانه نسبت به پخش آن کرده است، اما واقعیت ملموس به خاطر ساخت شخصیت‌ها و فضای این سریال و تأثیر این تراژدی است که در بند بند ماهیت و ساختار آن، درست به هم متصل شده و ذهن مخاطب را با تمام قدرت در اختیار گرفته و توانسته فکر او را به این موضوع جلب کند. در واقع، اثر رسانه، زمانی پدیدار می‌شود که بتواند بی‌واسطه درون جامعه خود را با تشکیل فضای خیر و شر به تصویر بکشد تا خود مخاطب در معرکه عقل خودش برای رسیدن به نتیجه لازم تلاش کند.

در این میان، نباید از تلاش هنرمند در بازی گرفتن از چهره‌های قابلش در این سریال گذشت؛ فاطمه معتمدآریا، پرویز پرستویی، ، آتیلا پسیانی، هوشنگ توکلی، سیاوش تهمورث و حتی الهام حمیدی و کوروش تهامی، توانسته‌اند جنس دیگری از توان بازیگری خود را به نمایش بگذارند. باید به تأثیر عجیب بازی معتمدآریا اشاره کرد که در بخش‌های خاصی از این سریال، سکان توجه مخاطب را به تنهایی به سوی خود کشیده و دیگر بازیگران مقابلش را زیر ابر بی‌توجهی پنهان می‌کند.

اما چرا زیر تیغ اینقدر سریع در جامعه، بیننده پیدا کرد و همین طور سر و صداها در حاشیه آن بالا گرفت.

ماجرای این سریال تا زمانی که روی من بمیرم و تو بمیری و نامزد بازی بود، هیچ اشکالی نداشت، اما همین که فساد مالی، رانت خواری، دست‌اندازی به حقوق دیگران، زیر سؤال بردن صداقت اجتماعی افراد، بی‌توجهی صاحبان سرمایه به سلامت اخلاقی و کاری و مشکلات روزمره زندگی مردم در قالبی کاملا اجتماعی مطرح شد، گویی هر کس به بهانه‌ای به جان آن افتاده و بر کل دستاوردهای به دست آمده، خرده می‌گیرد.

جالب است که مرکز تحقیقات صداوسیما هم بدون این که متوجه اوضاع شده و اجازه دهد این سریال همان طور که ذهن و فکر مردم را به خود جلب کرده، منتظر پایان و تاثیر گذاری فرهنگی این اثر بر جامعه باشد، دست به تحقیق جالبی زده که بیشتر تن دادن به عوامگری رسانه‌ای است تا کاری علمی!

چرا جامعه از تلنگر ساده این سریال احساس درد کرده است؟ چرا به خاطر نمایش حرفه‌ای ضجه و زاری مراسم عزایی که یک دهم عزاداری‌های خودمان است، قلبمان درد می‌گیرد؟ چرا به لایه‌های درونی این رخدادهای تلخ، که باعث شده تلخی و سیاهی این سریال را به ذهن مخاطب تزریق کند، نمی‌اندیشیم؟ ماجرا از کجا آغاز شد؟ زندگی عاشقانه خانواده‌های سریال از کجا دستخوش بدبختی و سیاه‌روزی شد و دریچه‌های امیدی که برای هر کدام باز می‌شود، در حاشیه چه تفکری است؟

البته تعجبی ندارد که وقتی یک اثر موفق و تراژدی اثرگذار ساخته می‌شود، مخاطب به خاطر سریال‌های آبکی که پیشتر پخش شده و ذهن وی با آنها قالب گرفته، دیگر توان تحمل واقعیت‌های ملموس این چنین سریال‌ها را ـ به خلاف زندگی‌های عاشقانه و ماکسیما و خانه اشرافی ـ باور نمی‌کند و دچار یأس فلسفی می‌شود.

ولی در سریال زیر تیغ، آنچه از ثانیه‌های التهاب‌آمیز مرگ به وجود آمد، غفلت از عاقبت عمل و بی‌صبری در زندگی بود؛ یک لحظه عصبانیت و نداشتن لگام بر زبان نفس، دو دوست را در وضعیتی ناگوار در برابر هم قرار داد تا جایی که با هم گلاویز شده و کار یکی به فرار و دیگری جدال با فرشته مرگ رسید! احساس درد مخاطب به خاطر لمس این تجربه در زندگی شخصی و روزگار گذشته است.

ثانیه‌های مرگ با غفلت آغاز شد و با آن ادامه یافت؛ در غفلت اجباری طبیعت، جعفر (آتیلا پسیانی) روی تخت بیمارستان، منتظر پایان زندگی خود بود و از آن سو، محمود (پرویز پرستویی) در غفلتی اختیاری به خیال نبودن در معرکه مرگ و پس از آن گرفتار شدن کارگر عصبی، پشت سایه واقعیت ایستاد تا شناسایی نشود!

مرگ جعفر با غفلت محمود، شیرینی لب چشیده وصال را به دشمنی خونی میان دو خانواده تبدیل کرد که زیر بار فشار اقتصادی به مادیات چشمی ندارد ولی حالا برنده این دشمنی آن رانت‌خواری است که با حمایت مدیری نالایق و فاسد، حریف دین و اعتقادات محمود هم شده است. کارگری که با صداقت و پاکی در برابر دست‌اندازی‌های او ایستاده بود تا این گونه از میدان مبارزه میان خیر و شر بیرون انداخته شود!

اما زمانی این غفلت رنگ باخت که وجدان محمود، شوکی جانفرسا را بر وی وارد کرد. التماس‌های زن کارگری که به جای او شوهرش متهم به قتل شده بود، مؤثر واقع نشد، اما کلید خودخوری شد که در نمازش گریبان وی را گرفت و پایش را به پاسگاه پلیس کشاند. محمود مجبور شد به واقعیت‌های زندگی فکر کند و وقتی فکر می‌کند، مخاطب هم مجبور است با او فکر کند و حتی درد او را هم تحمل کند!

در آن سوی معرکه، پسر جعفر و داماد سیاه بخت هم در برزخی عجیب بین غفلت و هشیاری گرفتار شدند. این هشیاری به برکت وجود دایی باکرامتی است که از پس آتش‌ سوزان تنور نانوایی و پختگی عقل و اعتقاداتش به او تزریق می‌شود، ولی غفلت را عموی رضا یا همان دلال دزدی‌های حمایت شده در کارخانه بال و پر داده و بر آن ارابه حراج شرافتش را می‌دواند؛ رضا آنچنان در میانه این معرکه گرفتار است که زبانه‌های آتش جنگ درونی او از زبانش بیرون می‌زند!

سیر داستان زبان متضاد با رفتار انسان‌هایی است که در روی پل سرنوشت و تصمیم‌گیری زندگی‌شان گرفتار فلسفه آن شده‌اند.
راهی جز رفتن یا برگشت وجود ندارد، دسته گمراه یکی یکی می‌روند و به فراخور عقل و فهم برمی‌گردند، اما دسته هشیار صبر پیشه کرده‌اند.

تحمل و صبر پیام اصلی این سریال برای مخاطبی است که همه چیز این جامعه صنعتی می‌خواهد او را به سرعتی غیرواقعی برساند که هیچ ارزش و فرهنگی در این میان زنده نماند. تحمل پیرمرد معتقد که با ایمان خود به دنبال باز شدن این گره و موفقیت در آزمون الهی است، درسی است برای هر انسانی که به پاکی ذات و سلامت اخلاق عقیده دارد.

در قسمتی، خنده‌های بی‌قید و حرف‌های سطح پایین جعفر، پیرمرد سرد و گرم چشیده را وادار به بیان حقیقتی سخت کرد، با این مضمون که همیشه وقتی صدای خنده بلند می‌شود، غم از خواب بیدار می‌شود! شاید در وهله نخست، واکنش سطحی به این جمله بر انسانی افسرده و متحجر تصور شود.

اما واقعیت این است که نحوه گفتار او به خوبی توجه را به غول درون انسان در روز فاجعه جلب می‌کند و هشدار می‌دهد؛ همان غولی که اجازه داد، جعفر با تمام سابقه دوستی و صداقتی که با محمود داشت، تحت تأثیر برادر فاسدش جملات و حرف‌هایی را به زبان بیاورد که تمام زندگی او را زیر سؤال ببرد.

اندکی صبوری از جعفر و گذر زمان، بسیاری از واقعیت‌ها را روشن می‌کرد، ولی غفلت و سطحی‌نگری او اجازه نداد تا در این آزمون سر بلند بیرون آید. از طرفی، محمود هم صبر و تحمل لازم را در این ارتباط قدیمی و دوستانه نداشت و برای این جملات آن کرد که دیدیم! در واقع مخاطب به خوبی وارد فرایندی شده تا فرق داغ بودن شلوغ را با پختگی آرام متوجه شود. 

نیاز امروز جامعه ما تزریق واقعیت‌ها و آموزش صبر و شکیبایی به زندگی گره خورده شهروندانی است که برای آنچه باید تاریخ مصرف داشته باشد، شکیبایی می‌کنند و برای آنچه باید صبر داشته باشند، عجله و تلاش بیهوده به خرج می‌دهند!

زیر تیغ در بیانی جالب، توانسته مردم را به این نکته هدایت کند که شادی‌های زیبای زندگی در اثر بی‌تفاوتی‌ها یا سطحی‌نگری‌های خودمان به راحتی فنا می‌شود و دیگر نمی‌توان در زندان وجدان از پس فشارهای روحی و جسمی آن برآمد.

گفتاری زیبا در این سریال از زبان زندانی هم‌بند محمود بیان شد؛ زمانی که محمود در وصف عصر جمعه‌های خانواده‌اش و شیرینی حضورش در کنار آنان حرف می‌زد، پیرمرد عاقل (عنایت بخشی) که از قضا با موی سپید در زندان وجودش همسایه محمود شده، پرسشی حکیمانه از او می پرسد: چه کار کردی که همه این شیرینی‌ها را نابود کردی؟
به واقع چه اتفاقی افتاد؟

اگر این روزها می‌بینیم که برخی تاوان بی‌صبری خودشان را برای رشد یک شبه به جامعه تحمیل می‌کنند، نتیجه معتبر شدن کسانی است که از پس معامله‌ای یکباره به همه چیز رسیده و فردای آن روز با توان دروغین خود سلامت، اخلاق، ارزش‌ها و زندگی ساده مردم را دستخوش فساد خودشان می‌کنند.

مدیر نالایق و بلندپرواز برای رسیدن به منابع مالی افزون، انبار شرکتی را خالی می‌کند که باید برای این کار از طبقه ضعیف جامعه، عده‌ای همراه او شوند. برخی نمی‌شوند و برخی همه وجود خودشان را پیش‌فروش می‌کنند!
آنان که وجود خود را نفروختند، گرفتار بازی‌های دنیایی می‌شوند که فرار از آن حکایت فرار مخاطبان از آینده محمود و ادامه داستان است.

قاتل اصلی ماجراهای این سریال و تراژدی‌های دیگر زندگی اجتماعی کسانی هستند که ظاهری جالب دارند، اما در پشت نقاب‌های دروغین، تنها امنیت اجتماعی و روانی جامعه را دستخوش بلاهای زمینی و آسمانی می‌کنند و به خاطر جاه‌طلبی خود، صبر اجتماعی مردم و منطق طبیعی زندگی را از اعتبار می‌اندازند.

پایان این سریال هر چه می‌خواهد باشد، فراموش نکنیم، علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) وقتی برای یتیمان و مستمندان کمک می‌برد و در کنار تنور نان، دست خود را بر فراز آتش می‌گرفت، هشدار می‌داد به آیندگانی که پس از او خواهند آمد و این دنیا صدها برابر جمال و زیبایی‌های بیشتری را برای غفلت آنان پدید می‌آورد.

به یاد داشته باشیم، غول نفس و ابر غفلت، راه نفس دلمان را نگیرد؛ راهی که می‌توانیم دست‌کم سالی یک‌بار با نام امام حسین(ع) آن را خانه‌تکانی و بیمه‌ کنیم و به یاد داشته باشیم:

«هر که در این بزم مقرب‌تر است جام بلا بیشترش می‌دهند»

                                                               

                                                                                  

دفاعیه ای بر پست قبلی!

یه عده ای نسبت به پست قبلی اعتراض کردند٫ من هم سعی کردم تو جواب کامنت هاشون موضع اصلی خودم رو روشن کنم ولی خب تقریبا همه یه حرف رو می زدند و من هم هی باید واسه همشون یه جواب خاص می دادم.واسه همین گفتم بیام خیلی شفاف و روشن هدف یا به قول باغ مظفر پیام این پست رو بگم. یواش یواش داشتند ما رو مرتد اعلام کرده و حکم قتل ما رو واجب می کردند. گفتم بگم بابا این خبرها هم نیست:

 نکته ای که تو پست های (سفره حرضت...) و (مومن ؛اسکل...) خواستم اشاره کنم این بود که: گذشت اون زمانی که می شد از روی ظاهر افراد راجع بهشون قضاوت کرد. خواستم بگم هم به اسم امام حسین(ع) و هم به اسم بسیج ( کلا چیزهایی که به نوعی مقدس هستند) خیلی فعالیت هایی صورت می گیره که ممکنه غلط باشه. حتی خیلی ها به عمد از این اسامی به نفع خودشون سوءاستفاده می کنن. مثالهای زیادی هم زدم. حالا اینجا باید به یک نکته حواسمون باشه که من  نگفتم همه اینطور هستند! گفتم این سوءاستفاده ها داره زیاد میشه. باید فرق مقدس یا غیر مقدس بودن رو بفهمیم. هرکی رو پشت ماشینش نوشت یا حسین مظلوم ٫ معلوم نیست آدم درستی باشه!( حالا معنی درستی چیه؟ یعنی معلوم نیست دزد نباشه٫ قاتل نباشه و و یا غیره) و اینکه این تعصب روی حاشیه ها رو باید از بین برد. بازهم نکته ای که باید حواسمون بهش باشه اینه که تعصب روی حواشیرو از بین ببریم! نه روی اصل مطلب. من نگفتم روی امام حسین(ع) تعصب نداشته باش!  و اینکه باید از کسانی که می خوان زیر پرچم دین و اعتقادات کار خودشون رو بکنن تا کسی بهشون کاری نداشته باشه ترسید و به شدت باهاشون برخورد کرد. چون اعتماد مردم رو نسبت به اصل موضوع کم می کنن! چون کسی که یه ذره پاش تو مسائل دینی می لنگه با دیدن این افراد از دین سرد میشه و فکر میکنه دین فقط برای همینه. مثل این جوی که الان بر ضد بسیج درست شده که یه سری تو دانشگاه داد بزنند بسیجی برو گمشو. کی باعث شده اسم بسیجی خراب شه؟! بسیجی که بودن امروز ایران بی اغراق مدیون وجود اون بوده. حالا چرا اینطوری شده ٫دلیلش همین سوءاستفاده از اسم اون و دلسرد شدن یه عده از بسیج بوده. پس به خراب بودن مرید ٫ خود مراد خراب نمیشه ٫ ولی طرز فکر و اعتقاد مردم نسبت به مراد بوده که خراب میشه!

نکته بعدی اینه که قلم (یا همون کیبورد) اینجانب ناخودآگاه به سمت طنز میره که حالا خیلی ها بنارو بر مسخره کردن میذارن. نمی دونم چرا از خوندن پست قبلی این فکر برای بعضی ها ایجاد شده بود که من دارم با هیئت امام حسین(ع) شوخی می کنم و گفته بودن نکن؟! من کی همچین کاری کردم.  ببین من یه داستان مجلس زنونه ای رو مطرح کردم که بگم: (به قول محمد) سوراخ دعا رو گم کردیم! باز هم تاکید می کنن همه اینطوری نیستند. مادر من و خیلی از بچه ها توی سفره هایی شرکت می کنن که اصلا این خبرها توش نیست. میدونی بقیه نقدهارو خب همه می دونن. من بیام و بگم قمه زدن کار بدیه؟ خب اینو همه میدونن! میخوای بخاطر امامت چند قطره خون بدی؟ برو سازمان انتقال خون این خون اهدا کن؟ مجبوری مگه اینجوری ؟ یا باز هم به قول محمد تو کامنت مطلب قبلی که: مجالس مردونه با اون وضع دسته راه انداختن و صداهای عجیب و غریب و اعمال شام غریبان و .. رو هم در کنار نقد هات می تونی بذاری و این طور معلوم میشه که تو این مورد هم مثله خیلی چیزهای دیگه، سوراخ دعا رو گم کردیم.

بعد یه چیزه دیگه! من می خوام انتقاد کنم! بعضی چیزها یه دونش هم زیاده! من می خوام به همون یه دونه گیر بدم. اون یه دونه اشتباه چرا باید وجود داشته باشه. ببین دادن مطلب برای انداختن شبهه با دادن مطلب برای انتقاد و فهمیدن حقیقت فرق داره و هیچ کسی به جز قلب من نمی تونه بفهمه که نیت من چی بوده ؟! چه رسمی شده توی ایران هرکسی از هر چیزی انتقاد می کنه سریع بهش می گن خب بگو بینم تو تا حالا واسه این کار چی کار کردی؟ ربطش رو نمی فهمم!

 .... مدعیان رفاقت بسیارند. تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده، مدعی عشق است. رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را می شود از ته نگاه‌های یک انسان فهمید. چشمها همه چیز را لو می دهند حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای. دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یاد‌ها رفته است کسانی که از دوستی به سود و زیان  آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد. دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت‌تر است. دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتن تو ...

انتظار دیدن تو کوله باری سنگین است که به دوش می کشم ...

انتظار شیرینی است ...

دردیست که دوستش دارم !!!

غمی است که رنجم می دهد ...

غمت را هم دوست دارم !!!

سفره ی حرضت ابوالفرض!!!

      ( نپرسین تو از کجا این چیزارو میدونی !!...یه خروس بی محل خیلی چیزا میدونه ....خیلی چیزا !!! )

سفره میندازن از این ور تا اون ور ... اونوخ توش شمع روشن میکنن ...آجیل مشگل گشا میذارن و هف هشت قلم غذا و دسر......قبلشم میرن آرایشگاه خودشون رو هفت قلم آرایش کرده و چسان فسان میکنن که چی؟..میخوان برن سفره ابوالفضل خونه زی زی خانوم ....آرایشگاه نرفته اگه یه وخ برن حاجتشون رو نمی گیرن..... فلانی ناراحت میشه !! میگه چرا میک آپ عروس نکردی ؟... چرا موهاتو  های لایت نکردی ؟....چرا خط لبت کم رنگه ؟....چرا رژ بنفش نزدی ؟...

آرایش که تموم شد لباسایه آنچنانی که اندام و جوارح رو بیشتر جلوه میده میپوشن و یا علی مدد !! پیش بسوی سفره ابوالفضل.... ..حالا سر این سفره که میشینن یه خانومی شروع میکنه به بیانات .....خیلی جالبه خداییش !!...تو یکی از این مجالس اون خانومی که وعظ میکرد یه دفه گفت خانوم فاطمه الان اینجاست ...بو کنید ...؟...بوی عطر تنشو !!!.....آره خداییش !!...خانوم فاطمه اومده تو اون مجلس لباسایه جدیدتون رو ببینه ....آرایش هایه آنچنانی تونو ببینه .....غیبت کردن هایه بی رویه تونو بشنوه ...... شوخی هایه زنانه که آدم از گفتنش شرم داره رو بشنوه ......سفره رنگارنگتون رو ببینه ....طلا جواهرات سرو گردنتون رو ببینه !!

بعدشم شروع به تناول انواع و اقسام اغذیه و اشربه میکنن و بعد تازه اول مجلسه .....مجلس چی ؟...مجلس غیبت ......دو به هم زنی ......پاپوش دوزی ....دروغ بافی .......آدرس فلان دکتر جراح رو به هم دادن واسه فلان کار ....از دماغ فریده خانوم تعریف کردن که اوا خاک عالم چی خوب شده عمل کردی عزیزم !......از شوهر زری خانوم که تازگی شلوارش دوتا شده ....از بی عرضه گی شوهر ملوس خانوم....و از هزار کوفت و زهر مار دیگه ...

یه خورده که میگذره صدای استریو بلند میشه !! گویا اگه تو مجلس سفره حضرت ابولفضل نرقصن قبول نمیشه اون مجلس !!...ترکی ...خارجی ...ایرانی ....بابا کرم......( کور بشه هر کی نتونه ببینه !!)

مجلس هم که تموم میشه صابخونه یکی یه بسته آجیل مشگل گشا ( این آجیل مشکل گشا منو کشته ! کشته بخدا......!! آجیل و مشکل گشایی ؟؟ وای برما .....وای برما !! ) و یه ظرف یه بارمصرف شله زرد میده دست هر مهمونی و میگه تبرکه خواهر !!....آره خیر سرت تبرکه !!!ارواح عمه ات ..!!

این روزا این سفره ها دیدنی شده حالا بگذریم که اصلا فلسفه انداختن این سفره ها چیه و از کجا اومده و باب شده ....یا اینکه چرا سفره فلان امام باید همه چیش سبز باشه و سفره فلان امام نارنجی !! سر سفره فلان امام باید عدس پلو با خرما باشه و سر سفره فلان امام اش رشته با کوکوی سبزی و شله زرد !! اصلا اینا چیه ؟ کدوم سند و مدرک معتبر پشت ایناس ....کدوم حدیث و روایتی تعریف و تایید میکنه اینارو ؟؟

حالا اگه از همه اون مهمونا یکی یکی بپرسن اسم دوازده امامتونو پشت سر هم بگین همشون مثه خر تو گل گیر میکنن و به تته پته میوفتن ......اونوخ اگه بگی اسم ده نوع رژ لب رو بگو مثه بلبل لب میترکونن !!! و چهچه میزنن !!

اصن ابوالفضل امام چندمتونه ؟؟......اصن ابوالفضله یا ابوالفرض !!!!

 

**محرم هم که شروع شده و کار کاسبی یه عده رونق گرفته. داشتم از دانشگاه می اومدم دیدم از تالار وحدت یه کالسکه با اسب که روش یه نفری با لباس جنگی که یه پر بزرگ قرمز رو کلاهش بود داره میاد. یه پنج شیش تا اسب هم دنبالش بودن و با بلندگو یه سری حرفهایی می زدند. خیابون رو هم بسته بودند.نمی دونم!! داستان دردناکه ولی بگو حالا نتیجه ی اخلاقی داستان چیه. معمولا هیج جایی به این نکته اشاره نمی کنن.میشینن یه تراژدی تکراری رو هر سال تو گوش ملت می کنن و ملت بیچاره هم یاد بدبختی های خودش می افتن و می زنن زیر گریه. ولی حالا راه امام چی بود و واسه چی این کار رو کرد ٫ حرفی ازش زده نمیشه! یه سوال همیشه واسه من مطرح بوده: یه عده رو می بینم تا چراغ های این هیئت هایی که مارو به زور توش نگه داشتند خاموش میشه و مداح میگه : های های این افراد می زنن زیر گریه. نمی دونم. می خواستم بپرسم این افراد کارشون درسته یا نه؟! آخه های های که گریه نداره؟!

  باز می بینم امسال یه حرکتهای خوبی داره میشه. نیرو انتظامی چسباندن عکس و این حرفها رو ممنوع کرده. از ساعت ۱۲ شب به بعد هم هیئت ها باید برنامه شون رو تعطیل کنند. آقای قرائتی امروز حرفهای قشنگی راجع به عزاداری و نحوه ی صحیحش زد. بازم جای امیدواری هست.

راجع به این هفته ی امتحانات تو پست بعدی می نویسم که بدونی چه بر  ما گذشت!!!

گفتم آهندلی کنم چندی              ندهم دل به هیچ دلبندی

سعدیا دور نیکنامی رفت              نوبت عاشقی است یکچندی

 

فعلا

فعلا که تا یک هفته از من خبری نخواهد بود. چون امتحانات پایان ترم از شنبه شروع میشه و بطور کاملا فشرده تا شنبه ی هفته ی بعد تموم میشه. واسه همین تو این مدت اگه من رو ندیدید بنارو بر یاس وبلاگی و .... اینها نذارید. بقیه اعضای وبلاگ هم که مانند شهاب سنگ ها هر یک ماه یکبار ظاهر می شوند ولی به قول یه بنده خدایی : بهترین خبر همین حضور تو.

پس تا یک هفته بعد....

فعلا

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند.

دیروز با خاطراتش مرا فریب داد

فردا با وعده هایش مرا خواب کرد .

وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود ...

مومن؛ اسکل٫بی همه چیز یا....

یادم میاد راهنمایی بودیم که معلم راهنمای اول یه حدیث واسمون خوند : المومن کیث(البته به فتح ک و جر ی) یه ذره فکر کن. معنی اش چیه؟ مومن کیس مناسبیه ٫ یا اینکه کیس رو بوس معنی کردی؟! خب هیچ کدوم جوابش نبود.  یعنی مومن زرنگه. یعنی نمی ذاره سرش کلاه بره. یعنی تو جامعه اس. یعنی می دونه زرنگی حلال یعنی چی. یعنی می دونه با کی باید چه جوری تا کنه. والله خیر الماکرین یعنی چی! یعنی خدا و به تبع اون بندگان خاصش هم حالیشونه. پپه نیستند. حالا یه حدیث دیگه داریم که می گه مومن خنده اش تو صورتشه و غمش در دلش. یعنی می گه و می خنده. یعنی گوشه گیر نیست. یعنی میاد تو جمع و خودش و  بقیه رو می خندونه. یعنی واسه پاک موندن بقیه رو ایگنور نمی کنه!

 نمی دونم  دیدی یه سری خودشون رو معصوم می دونن و همش از بالا به بقیه نگاه می کنن و سرشون رو می اندازن پایین که: نچ نچ عجب جوونهای بدی. چرا جوونهای ما خراب شدند!  نگاه کن کارشون این شده که هی بگند و بخندند. بعد تسبیحش رو در میاره و شروع می کنه به ذکر. ذکری که مانع از درس خودندش میشه. بعد همون جوونها می رن درس می خونن و موفق میشوند ولی این آقا هنوز داره دست پا می زنه. در جواب می گه: خب خدا داره ما رو امتحان می کنه که سختی و مشکل می اندازه جلوی کارمون.بقیه با تقلب و هزارتا دوز و کلک رفتن بالا. چون من از این کارها نمی کنم فعلا از بقیه عقبم( توجه داشته باش که این حرف هاش تهمت محسوب نمی شه) جلوی بقیه سرش رو کج می کنه و هرکی هر چقدر هم بزنه تو سرش صداش در نمی آد. آخه می دونی پسر خوبیه. اصلا اهل دعوا و سر و  صدا نیست. اصلا صداش از یه حدی بالاتر نمی ره.  شبها به زور خودش رو بیدار نگه می داره تا قرآن و نماز شب بخونه ولی فردا صبح سر کلاس درسش خوابه. تو این هوای سرد بدون کاپشن می ره اینور اونور تا مثلا به  خودش اثبات کنه که اصلا به این مادیات دنیا تعلقی نداره بعد تا 6 روز بعدش مریضه و باز هم از درسش عقب می افته. از چهره اش مظلومیت می باره. هر شب مادرش رو واسه اینکه دیر می رسه خونه ناراحت می کنه ولی عمرا حاضر نمی شه یه موبایل بخره. آخه می دونی خود نفس داشتن موبایل یعنی تو کلی تعلق به این دنیای فانی داری و اس ام اس هاش هم که خرابت می کنه. تازه شنیدم فلانی تو گوشیش کلی عکس بد داره(حالا این شنیدن دیگه معنی غیبت نمی ده). تلویزیون هم که مفسد فی الارضه. نمی تونه با یه دختر پنج دقیقه حرف بزنه. آخه می دونی همه دخترا می خوان آدم رو گول بزنند و اگه من بهشون نگاه کنم درجه ایمانم 2 درجه کم میشه. بذار حقش رو بخورن و بهش بخندن . بذار اسکل خطابش کنن .همه رو واگذار می کنه به خدا. اصلا به این فکر نمی کنه که خدا اون دنیا بهش می گه: اح... جان خب خودت وقتی می تونستی حقت رو بگیری نگرفتی، اومدی اینجا من بهت بدم؟! 

تا اینجا یه تراژدی بود ٫ از این جا به بعد شخصیتش یه ذره عوض میشه!

 عضو بسیج مسجد هم هست. دو سه شب در میون میره تو کوچه ها و یک کلاشینکف می گیره دستش و به خیال خودش امنیت شهر رو این آقایی که فقط شنیده چه جوری باید با کلاش کار کرد تضمین می کنه. یه روز یکی از اهالی محل میاد پیش روحانی مسجد و میگه دیده که دو تا از همین بچه ها با موتورشون ضبط ماشینش رو بردند . میدونی چه برخوردی باهاش میشه؟ برو آقا ، تو از طرف اسراییل و آمریکا اجیر شدی تا بسیجی رو خراب کنی! بجه بسیجی اصلا همچین کاری نمیکنه. بسیجی معصومه. بعد دقت کن امنیت شهر رو همین ها تضمین می کنند.  تو ماشین نشستی و کراوات زدی و داری آهنگ گوش می دی. تازه صداش هم بلند نیست . میاد میگه آقا اون کراوات رو باز کن و ضبط رو خاموش کن.اصلا حریم خصوصی تو ربطی به اون نداره که! با مخالفت تو روبرو می شه و لگد می زنه رو کاپوت ماشین. تو و رفیقات هم تا می خوره می زندیش. بعد فردا از منکرات نامه میاد که آی صاب ماشین ماشین رو بردار بیار پارکینگ و خودت هم بیا منکرات فلان جا. آقا شماره ماشینت رو برداشته بوده!!! تو هم باید بری بگی عسل خوردم تا ولت کنند. به این آدم می گیم مومن. کسی که نمازش ترک نمیشه. غیبت هم نمی کنه. دروغ هم نمی گه. تازه اگه  دختر بد حجاب ببینه میره کلی باهاش صحبت(دعوا) می کنه و نهی از منکر که چرا این دمبل دستکت رو انداختی بیرون. به جان خودم واسه ل... زدن با دختره نمی ره جلو. نیتش فقط انجام فریضه الهیه. اگه ببینه یه دختر و پسر دارن با هم صحبت می کنن فکر می کنه حتما می خوان برن فلان جا و گیر دادن این آقا که خانوم رو ناموس خودش می دونه شروع میشه!...

هیچ کدوم از این اتفاقات برای خودم اتفاق نیفتاده ولی چیزیه که هست . هممون هم می دونیم هست ولی خب نمی شه به خاطر عده معدودی اسم بسیج رو بد کرد که. میشه؟ و چون مجازات این افراد اسم بسیج رو خراب می کنه پس بی خیال. اینها رو هم بازداشت نمی کنیم و فکر می کنیم همشون معصوم هستند. کی به این ها اینقدر رو داده! بابا یه نیرو انتظامی داریم یه بسیج. این دو تا با هم فرق می کنن. حدود اختیاراتشون هم فرق می کنه. تازه حدود اختیاراتشون با وزارات اطلاعات هم فرق می کنه. گفتم وزارت اطلاعات یاد یه جوک افتادم که بیشتر از اینکه بخندونه آدم رو به گریه وا میداره.

می گن یه روز یه مسابقه ای بین موصاد و سیا و وزارت اطلاعات ایران بود که کی زودتر یه خرگوش رو توی جنگلهای آمازون پیدا می کنه. خلاصه سیا تمام تلاشش رو  می کنه و ۱ ساعته خرگوش رو گیر میاره. موصاد دیگه خودش رو پاره می کنه و ۴۵دقیقه ای خرگوش رو پیدا می کنه ولی می بینن اطلاعات ایران بعد از پنج دقیقه با یه خرس خونی مالی میاد. می گن این که خرسه. خرسه می گه: آقا به خدا من خرگوشم!!

افسوس که بعضی ها از اسامی سوء استفاده می کنند ولی هیچ کسی هم جلویشان رو نمی گیره. و تاوان این داستان رو باید ملت بدهند!!! چرا نمی خوایم قبول کنیم که بابا هیچ کسی معصوم نیست و ممکنه که اشتباه کنه. همون کسی که تو مدتهای زیادی پشت سرش نماز خوندی ممکنه نتونه از پس هوای نفسش بربیاد! آدمها هستند که باید به اسمها و گروه هاشون هویت بدهند ولی اینجا داریم به بهانه ی اسم و گروهی که یه نفر داره راجع بهش قضاوت می کنیم. ممکنه روحانی هم اشتباه کنه . ممکن بزرگترین اشتباه رو بکنه. نمی خوام بگم همشون بد هستند . این که مشخصه که غلطه. ولی باید قبول کنیم هر طایفه ای هر جور آدم داره. و تموم شد اون موقعی که یه صفت رو همه ی آدمهای یک گروه داشتند. یه زمانی اسم بسیجی و روحانی حرمت داشت. ولی امروزه به خاطر سوء استفاده ی بعضی ها این اسامی نیز دارن به جرگه فراموش شدنی ها می پیوندند. ولی نمی دونم یه سری چرا نمی خوان به خودشون بقبولونن که بابا......

 

  

پ.ن: المومن کیث: راستش رو بخوای معنی اش یادمه ولی اینکه متن عربی اش درسته یا نه رو نمی دونم! واسه همین اگه اشتباه بود دین و ایمان ما رو نبرید زیر سوال و بگید که تو همین رو که اشتباه گفتی پس کل حرفات شر و وره. آخه عادت دارید برای دفاع از خودتون....راستی عیدتون هم مبارک.!

  دانلود یه برنامه فیلتر شکن: رفتن به سایت ارکات و لذت واقعی رو درک کردند  Testimonials رو دوباره خوندن. نمی دونی چه حالی  داد! این نرم افزار هم عیدی من به شماها!

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند
آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی
به خـدا، مثـل تـو تنهـاست
، بخند
دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد
شوخـیِ کاغــذی ماسـت،
بخند
فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است
فکر کن گریـه چـه زیباست،
بخند
صبحِ فردا به شبت نیست که نیست
تـازه انگار کـه فـرداسـت،
بخند
راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم
پَر زدن نیست کـه درجاسـت،
بخند
آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان
به خــدا آخــر دنیـاست، بخند ....