من هم کودکی بودم
می خندیدم ، می گریستم
و در آغوش گرم مادر می خوابیدم
او هم کودکی بود
می گریست ، می نالید
و در آغوش سرد خیابان می خوابید
من هم کودکی بودم
بازی من ، اسباب بازی و عروسک بود
و خندیدنی عجیب در پس شکستن آنها
او هم کودکی بود
بازی او ، التماس به انسانهای بی احساس
و قطره اشکی در پس شکستن قلبش
من هم کودکی بودم
لقمه نانی گرم را از سر سیری رد می کردم
و اشکی از سر اجبار ، آن را می خوردم
او هم کودکی بود
لقمه نان خشکیده ای را جانانه قبول می کرد
و لبخندی از ته دل ، آن را می خورد
آنها هنوز کودکانی هستند که....
این شعر هم هدیه تولدت:
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی...
مطمئن باش و برو
ضربهات کاری بود...
دل من سخت شکست...
و چه زشت
به من و سادگیام خندیدی...
به من و عشقی پاک
که پر از یاد تو بود...
و خیالم میگفت تا ابد مال تو بود...
تو برو !
برو تا راحتتر
تکههای دل خود را آرام
سر هم بند زنم...
یه چند وقتیه دچار یه سری تناقضاتی شدم. یه ذره که از جمع هم سن و سال های خودم فاصله می گیرم می بینم همه گرگ صفت اند و می خوان آدم رو بخورند. همه کارشون رو با رشوه و دروغ راه می اندازند. اگه بخوای باهاشون زندگی کنی باید مثل خودشون باشی. نمی دونم میشه اسمش رو گذاشت زرنگی یا نه؟! یادمه بچه که بودیم بهمون می گفتن وقتی تقلب کردید فکر نکنید زرنگی کردید در واقع سر خودتون رو کلاه گذاشتید. حالا میای می بینی همه دارن همون کار رو می کنن. بنده خدا کورش می گفت من می خوام هنوز تو دنیای بچه گی زندگی کنم٫ من حالیم نمی شد چی می گه. زندگی شده یه مسابقه که فقط خودت مهمی و باید هر طور و به هر قیمتی که شده برنده بشی.
از اوضاع ادارات براتون نگم بهتره. گفتن پژوی تیپ۳ رو ۴۵ روز دیگه بهتون می دیم. بعد از۶۵ روز می گن این تیپ رو نداریم اگه می خوایید یه مقداری بذارید رو پولتون تیپ ۵بگیرید وگرنه که حالا حالا ها منتظر باشید و ما هم با پول شما کار کنیم. آخه فلان فلان شده تو که اینقدر راحت می زنی زیر قرارداد راضی می شی یه دونه از چک هات دیرتر پاس بشه. می گه این پول تو جیب من که نمیره شما داری خودتو با شرکت درگیر می کنی. این یعنی حس مسئولیت!!! دو نفر تو دو تا طبقه مختلف با هم مشکل دارن هی این تو رو میفرسته پیش اون ، اون یکی هم میفرستت پیش این یکی و میگه:اون آقا ترکه اصلا حالیش نیست. تو هم که ... رئیس هم یوخدی. موقع پول گرفتن همشون رئیس هستند ولی موقع جواب دادن همشون کارمندهای بدبخت بیچاره اند. طرف داره با دختر بغل دستی اش می لاسه و تو یه سوال می پرسی. جواب سر بالا می شنوی و می گی این که به سوال من ربطی نداره! یه چشم غره ای بهت می ره که بابا مگه کوری ؟ نمی بینی دارم می لاسم....
بلا نسبت پدران بعضی از دوستان ولی باید تو بعضی از این ادارات( از جمله ایران خودرو و شهرداری) تا ارتفاع یک متر بالاتر از سطح دریا رید توش. به معنی واقعیه کلمه.
بعد دوستان به ایرانی بودن خودشون افتخار می کنن و از اصفهان و یزد و ماسوله می گند. آخه تا کی؟! تا کی اینها وابسته گی ما به ایران رو حفظ میکنه. بعد که ملت می رن خارج میشه فرار مغزها. بمونن که میشه تلف کردن مغزها. باز یه جایی این مغز کارکنه بهتر از اینه که تو ایران بیکار بمونه. نمی دونم سی و سه پل و چهل ستون واسه مردم نون و آب و آرامش میشه؟! چقدر عرضه استفاده از ماسوله رو داریم؟ طرف میره از رشت صنایع دستی می خره میاره تو ماسوله دوبرابر قیمتش می فروشه. خب توریست خر که نیست می فهمه. بعد میره کشورش می گه ایرانیها همه دزدند. راست هم میگه. چند سال پیش بود که دو تا خارجی دنبال یه آدرسی می گشتند و من دست و پا شکسته باهاشون حرف زدم و فهمیدم کجا می خوان برن. واسشون تاکسی گرفتم و تا سوار شدند راننده تاکسی یه هزاری بهشون نشون داد که یعنی اینقدر میشه. راه صد تومانی رو داشت هزار تومان می گرفت. پیادشون کردم و سوار یه تاکسی دیگه شون کردم و باهاش از همون اول اتمام حجت کردم که می شه اینقدر و ...
نمیدونم واقعا میشه امید داشت که ایران یه روزی بتونه برسه به....؟
وضع ایران تو سیاست خارجی چه جوریه؟ یکی میگه هیچ کشوری نمی تونه با ما دربیفته و پدر پدرسوخته ی همشون رو در میاریم. اون یکی می گه اینقدر بدبخت شدیم که باید به این کشور اون کشور التماس کنیم تا راهمون بدند.همش داریم به چین و روسیه و انگلیس امتیاز می دیم. نمیدونم واقعا با این تاریخی که بر ایران گذشته هنوز هستند کسانی که خیانت بکنند به ایران؟! پس کو امامی که می فرمود: امریکا { و امسال امریکا} هیچ غلطی نمی توانند بکنند؟!
پست بعدی: به بهانه ربوده شدن یکی از اعضای اصلی وبلاگمان...
به گزارش خودم (که به عینه دیدم) یکی از اعضای بسیار فعال وبلاگ ما( با کلی علامت تعجب جلوش) شروع به نوشتن در وبلاگ ول شدگان-- ببخشید دل شدگان—کرده اند . من هم به همین بهانه خواستم تا پستی شبیه (ما که توانایی نداریم دقیق مثل این دوستان محترم و بعضا محترمه مطلب بدیم ،واسه همین گفتم شبیه) در اینجا بنویسم تا این حسین آقا ترغیب به نوشتن در اینجا هم بشوند....
ولی خب راستش رو بخوایید الان دو دل هستم که این متن رو بذارم یا نه. چون خودمونیم گند کشیدم به این متن آقا فرهاد، رفته.اسم متنه سکینه گلی ه. حالا ببینم می شه یه بخش هایی اش رو حذف کرد یا نه!
فعلا
به قول این خانوم خوانندهه: نمی گم خطا نکردم، من که ادعا نکردم همه گفتن بی وفایی٫ ولی اعتنا نکردم
این عکس مربوط به قحطی توی سودان ه: این کودک داره به سمت چادرهای سازمان ملل متحد می ره ولی این لاشخور منتظره که بمیره تا .....عکاسش برنده یکی از جایزه های سال شد ولی یک ماه بعد از گرفتن این عکس خودکشی کرد. چون از نزدیک این صحنه رو دیده بود
یکی دیگه هم این وره دنیا بر می داره تمام خانوم هاشو می بره مسافرت ولی خداییش من نمی دونم بعد که این عکس رو گرفتن از کجا می فهمن که کدوم یکی از این خانوم ها خودشون هستند.
*امروز یه بنده خدایی می گفت: بعضی ها تا وقتی خوب هستند که زیاد بهشون نزدیک نشده باشی.
این روزها می تونه نقطه عطفی تو زندگی من باشه!!!امیدوارم درست انتخاب کنم.
آن که چرای زندگی را فهمید ...... با هر چگونگی آن خواهد ساخت
µهمین چند روز پیش ها بود که یکی از رفیقان شروع کرد به گفتن یک داستان که برای مدیرعامل شرکت ال جی که گویا فامیل این آقا هم بوده اتفاق افتاده. مثل اینکه این آقا با بنز الگانسش شروع به رانندگی می کنه ولی متوجه میشه ماشین بیشتر از 50 کیلومتر در ساعت نمی ره. ( الگانس و 50 کیلومتر!!!) خلاصه هر چی خودش سعی می کنه بفهمه این ماشین چشه ، نمی تونه سردربیاره . (اینجا یه چیزی رو تو پرانتز بگم: مثل اینکه بنز الگانس ها یه دکمه برای تماس با مرکز توی ماشین دارن، من که خبر ندارم، می گن ) خلاصه این آقا اون دکمه رو می زنه و از طریق ماهواره وصل میشه آلمان!! با متصدی پشت خط صحبت می کنه و مشکلش رو می گه . اونها هم بعد از 5 دقیقه جواب میدهند که شما رینگ نااستاندارد گذاشتی رو ماشینت ، واسه همین شرکت ما اجازه سرعت گرفتن رو به شما نمی ده. اگه شما مسئولیت قبول می کنید ما این محدودیت رو برداریم. خلاصه کار این آقا راه می افته!!! بعد از این ماجرا هم این طرح رو راه می اندازه که اگه کسی مانیتور ال جی داشت و خراب شد در زمان کمتر از 2 ساعت مامور تعمیرات شرکت به محل میرسه. جالبه نه؟ از طریق ماهواره!! آلمان!! محدودیت سرعت!!
β داستان دوم به مشکلی که برای دو تا از دوستانمون اتفاق افتاده بر می گرده!!سه شنبه به من گفت:راستی رسول فهمیدی کامپیوترم سوخت. منم گفتم خب چیش سوخت ؟ مادربورد؟ پاور؟...؟ گفت: نه کل کیس سوخت. باید کیسم رو بکنم تو کیسه زباله و بزارم سر کوچه؟!( کیس کامپیوتر=کیسه زباله ٫ اسم آرایه اش چی بود؟!)
داستان از اونجا آب می خورده که گویا ویروسی که با برنامه C++ نوشته شده توانایی داره کامپیوتر رو در زمان خاموشی روشن کنه( در صورتی که سیمش تو برق باشه) بعد با عوض کردن ولتاژهای ورودی قسمتهای مختلف فاتحه اشون رو بخونه. البته اگه سریعا بفهمی مشکل زیادی پیش نمی آد. مثل مرتضی خودمون که شب از خواب پا میشه و می بینه کامپوترش صدا می ده و بوی سوختنی میاد و سی دی رام هی میاد بیرون و میره تو.( من که جاش بودم سکته می کردم)و سریعا سیمش رو از برق می کشه بیرون. حالا باید برن ببینن چه قسمتهایی تا چه حدی صدمه دیده یا اینکه کلا باید به فکر یک کامپیوتر جدید باشند...
تو ایران ما نمی تونیم عادی ترین حق های خودمون رو بگیریم بعدا این خانوم....می دونی این رای دادگاه حق مسئولیت دکترها رو خیلی بیشتر می کنه....
پ ن : الان کاخ سفید از این نوشته استفاده می کنه و می گه دیدید گفتیم تو ایران نقض حقوق بشر وجود داره...
دوستی به سیرته نه به صورت:
یه چیزی هم راجع به دولت بگم: هر جا بخور بخوره بعدش بزن بزنه ٫ هر جا بزن بزنه بعدش بخور بخوره