ماه رمضون تموم شد ! نمودنم چرا اینجوری شد ولی خیلی تجربه تلخی بود . شاید به خاط همزمان شدن با اولین ترم دانشگاهی بود و شاید هم به خاطر ...
پست این دفعه انسجامی نداره . رشته های ذهنی بوده که تو یه جمله پریده بیرون. خودتون ببخشید . ای کاش واقعا قدح اندیشه ای وجود داشت.
خیلی موضوع واسه طرح کردن دارم. خیلی مطلب تو ذهنم می چرخه اما نمی دونم چی شده . حتی از مرور کردن این مطالب برای خودم هم واهمه دارم . اصلا معلوم نیست چی شده . ..
مطالبی که قبلا واسم مهم بوده و شاید حتا دغدغده بوده حالا دیگه مطرح نیست . فکر کردن به این موضوع باعث میشه به مسایل الانم یه جور دیگه نگاه کنم.
اما این دلیل نمی شه مواجهه با مسائل امروزم و دست و پنجه نرم کردن با اونا نباید شونه خالی کنم.
شاید بعضی از باور هام به بخاطر جبهه گرفتنم در برار طرف مقابلم بوده. ( این رو تو مطلب رضا هم حس کردم.) خوب حالا که طرف مقابل عوض شدن حس میکنم من هم دارم تغییر موضع می دم. از این راضی نیستم هر چند در ظاهر این تغییر رو به نفع خودم می دونم. اما به فکر فردا هستم . فردا چی ..
ماهی تا تو آبه قدر آبو نمی دونه . هر چند نا سپاسم. به این موضوع شک ندارم
دانشجو شدم . دارم دانشجویی می کنم از این راضی نیستم و لی انگار هستم چون تو عمل چیزی نشون نمی دم. تا کی خدا می دونه.
یه جور ایده آلستی داره همراهم حرکت میکنه. این رو از گذشته به ارث می برم. تمام آدم های جدید اطرافم رو ایده آل می خواهم . نبوده ، نیست و نخواهد بود. احساس می کنم می تونم رو یه عده تاثیر بذارم. ولی نمی دونم قدرتشو دارم یا نه. نکنه خودم هم ..
خدا یا من ضعیف تر اونی هستم که بتونم خودمو نجات بدم . تو دست منو بگیر
این ماه هم برای من ماه رمضان نشد.برای من هم تجربه تلخی بود. فکر کنم به خاطر تلاقی با دانشگاه بود.
سلام حسین جون
آره ... واسه من هم یه وقتایی اتفاق می افته که خیلی حرفها تو کله ام (!) داشته باشم ولی نتونم رو کاغذ بیارم .. یه جورایی آدم رو عذاب می ده.
اگه دانشجویی به یللی تللی کردن باشه ... من هم دانشجویی می کنم !
در مورد جبهه (!) هم بهت بگم ...
خوب طبیعیه که آدم هفت سال تو یه قالب باشه ... انتظار نمی ره که بتونه یه ماهه با محیط جدید اخت بشه. ولی مهمتر اینه که آدم تو هر وضعی که باشه همیشه اون چیزیکه درسته رو انتخاب کنه . البته همون جوری که تو مطلبم هم نوشتم این جور کش مکش ها تو زندگی آدم خیلی مفیده... آدم رو بزرگ می کنه.
سلام
من خودم اعتراض گونه نوشتم (دانشجو شدم..).
کشمکش باید کنترل شده باشه وگرنه ضربه میزنه
حسین جان ، شعر زیر تقدیم به تو، با دقت بخون ، بد نیست، مال شفیعی کدکنیه:
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی خود دل ماست در مشام شما
...
چند بار با دقت خواندم
خود یا خون ؟؟!
حسین از زندگی تو خوابگاه بگو.چیزی که خیلی از ما ها تجربه نکردیم.
سلام
اون تیکه ای که لمسش کردم: یه چیزایی که برام مهم بود دیگه مهم نیست.
خیلی سخته اگه یه زمونی قبل از الآن وجود داشته باشه که فکر کنی اون موقع کارت درست تر بوده. در این صورت یعنی پسرفت کردی. واین یعنی خسران.
ان الانسان لفی خسر... الا الذین...
کاش می شد جزو اون الا الذین ها باشیم... دعام برات اینه..