پستی متفاوت...

سلام

۱)امتحان می کنم : یک ٫ دو ٫ سه! این صدای سایت دانشگاه پلی تکنیک است... دارم از اونجا مطلب می دم. فقط نگید که چه قدر خوره ای؟!!  ولی انصافا سرعتش خیلی بالاست. منم که عاشق این اینترنت لعنتی و ..............

 ۲)

آدمی دوست زیاد داره یا شاید فکر می کنه که دوست زیاد داره.

انگاری دومی درستره .(البته نه برای من)

وقتی آدمی دوست زیاد داره توجهش به اونا کم میشه .(مثل من)

بعصی وقتها آدم دوستان خوبی داره ولی قدرشون رو نمی دونه .

بعضی وقت ها آدمی یه خصوصیاتی داره که آدما دورش جمع میشن .

بهش توجه میکنن . اینقدر که دیگه یادش میره اونم باید بقیه رو دوست داشته باشه!!!

 

۳) آدما خیلی زود دل می بندند - به همه چی- به آدمای دیگه به خرت وپرتای اطرافشون اونقدر زود که حالیشون نمیشه که دارن به چه چیزای بعضا بی ارزشی دل می بندند.  ولی بالاخره یه بار به خودشون میان که دیگه کار از کار گذشته . تازه اینجا مشکل دوم شروع میشه . اونم اینه که با وجود اینکه فهمیدن به چیزای پوچ و بیفایده ای دل بستن ولی باز نمی تونن از اونها دل بکنن.

چند بار جاهای مختلفی این تیکه از خطبه متقین از حضرت علی رو شنیدم که متقین یه خصوصیت  خوبی که دارن اینه که :

قره عینه فی مالایزول و زهدته فی ما لایبقی

 یعنی به چیزایی که از بین رفتنی نیستند توجه میکنند و در مقابل زهد و تقوی و کناره گیری اونها نسبت به چیزای  ناپایدار و از بین رونده است.

اولا خیلی کارشون درسته که حقیقت اطرافشون رو خوب تشخیص می دن

دوما اینکه خیلی کارشون درست تره که نسبت به چیزای بیخود بی توجه هستند

شاید مشکل ما ـ البته منظور خودم هستم - این باشه که حقیقت رو خوب متوجه نیستم . چون وقتی آدم واقعا به ماهیت ها پی ببره و گول ظواهر رو نخوره ادامه کار راحت تر باشه

خدایا : ما را لحظه ای و کمتر از لحظه ای به حال خودمان وا مگذار

۴)میلاد گفته بود که از دوست ارمنی ات بیشتر بگو. همین نکته بس که موقع گرفتن فیش غذا که صف نسبتا طولانی داشت ٫ بقیه دوستان که فیش رو گرفتن برای لومبوندن غذا سریع رفتند ولی آقا مدت ده دقیقه الاف من بود . البته توی اون ده دقیقه خودم حالیم نبود . بعد که رفتم بیرون دیدم وایساده بیرون. گفتم : چرا اینجا وایسادی؟ گفت : منتظر شما....... این هم ادب

۵)روزی که دلم پیش دلت بود گرو / دستان مرا سخت فشردی که نرو
روزی که دلت پیش دیگری مایل شد / کفشهای مرا جفت نمودی که برو
 
 
پ.ن: می تونید چند تا تفاوت که این پست با پست های قبلی داشت رو بهم بگید؟ می خوام بدونم چه قدر تو تغییر دادن وبلاگ و مطلب هام موفق بودم؟!
نظرات 7 + ارسال نظر
حسین شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 15:52 http://totanj

اولین تغییر همون خطبه بود که دیدم.
واسه شام کی بیایم ؟؟ ! پی ام بذار !!

همش رو خواستم نه تابلوترینش رو....
شما همون حسینی که تو مطلب قبلی گفته بودی : شام بدی ندی کامنتی ایم داداش!!!؟

علیرضا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 19:47 http://www.toranj.blogsky.com

رسول جان،اول از پ . ن :میگم بیا هر دفعه یه مسابقه ای برای نظر جمع کردن راه بنداز حالا کی به کیه! :(( آیا می توانید به بیشترین تفاوتهای این پست با بقیه اشاره کنید؟!Xهرکس بتواند ۱۷۴ تفاوت بیابد...))
۱) فکر کنم از این به بعد گزارش لحظه به لحظه و آمار پلی تکنیک رو بتونیم از وبلاگت دریافت کنیم! کاشکی تصویری هم بود!
۲و۳) خیلی مفصله! اونوقت دوباره شاکی میشن نظر میذاری یا نامه ی فدات شم! به قول خودت: در محضرتون به اطلاع می رسانم!!! نه؟!
۴) از اون دوستایی که اصلآ ننوشتی بازم بنویس!
۵)امون از این بیتای آخر پستا ! دل آدم رو به آتیــــــــــــــــــــش میکشه! « برای تو مینویسم ، برای تو که نیدانم این پست را میخوانی یا نه؟ آه!»
اینا رو همه شوخی کردم ولی
بازم آخرش از پ . ن بگم که... هیچی! بازم همون حرف آخر نظرم تو پست قبلی فقط یه چیز دیگه که تنوع این پست دلنشین تر و همه پسند تر بود! منتظر بعدیا و بهتریا! قربانت!

مهم نیست! یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:48

شاید هم ادمی دوست داره که فکر کنه دوست زیاد داره! (شاید برا تو)

آدم باید با واقعیات زندگی کنه . واقعیت هم برای من همینه که گفتم. شما هم اینقدر با شاید شاید گفتن خودت رو خسته نکن.
در یک کلام : نه ٫ اینطوری که می گی نیست( البته برای من)

محسن یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:28

سلام
تبریک میگم که پلی تکنیکی شدی. اون موقع که من خیلی با اونجا حال میکردم و خیلی چیزا اونجا دیدم و یاد گرفتم.

علی سعیدی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 15:25

امتحان می کنم : یک ٫ دو ٫ سه! این صدای سایت دانشگاه پلی تکنیک است... دارم از اونجا جواب می دم.

کورش یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 16:03 http://vulturek.blogsky.com/

فکر کنم تنها تفاوت این بود که گمان کردی این پست متفاوت ه!!!
و دیگر این که زندگی یعنی جست و جوی حقیقت احتمالا...
فقط یادمون باشه که فهم رو با حقیقت اشتباه نگیریم. حقیقت بن و ریشه ی هر چیزه ولی فهم به ما برمی گرده ( یعنی همون برداشت ) و هر لحظه باید بهش شک کرد و احتمال خطا داد. مثل دین که یه حقیقت واحده ولی ما به تعداد آدم ها فهم دینی داریم...

حامد دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 17:08 http://www.mirror.blogsky.com

در رابطه با دوست ارمنیت خیلی خوشحال شدم ولی از یک طرف هم ناراحت(از طرف دوستی های خودمون)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد