از روز اولی که وبلاگ رو شناختم و فهمیدم چیه ، فکر می کردم یه دفتر خاطرات اینترنتیه.ولی خب با یه تفاوت که بقیه می تونن راجع به موضوعات روزمره تو نظر بدن. حالا اگه کسانی که می یان و بلاگت رو می خونن بشناسنت خب دستت بسته است برای گفتن خیلی حرفها. از این بابت نمی تونه یه دفتر خاطرات باشه. شاید بهتر باشه بگم دفتر بعضی از خاطرات، اینطوری بهتر شد.
وبلاگ ها انواع مختلفی دارند. اکثرشون یه چیزی هستند که تقریبا من توی دو هفته پیش تجربه کردم. وبلاگ عاشقا که توش به جز از شکست عشق و من دوستت دارم چیز دیگه ای نمی نویسن.احتمالا آدرس بلاگشون رو هم به طرف می دن تا بیاد و بخونه. جالبه واسم هفته پیش یه عزیزی از من پرسید خب حالا رسول تو این متن ها رو که می نویسی به خود طرف هم گفتی بیاد و بخونه.؟!نمی دونم مگه آدم باید حتما واسه کسی چیزی بنویسه؟!!شاید من دارم واسه دل خودم می نویسم. البته می گم شاید...
ولی خب من دوست دارم بلاگم( یا بهتر بگم مطالب من) یه چیزی مخلوط از اینها باشه.هم خاطراتم ، هم شاید دغدغه های ذهنی ام و شاید هم کمی از عشق( البته اگه تعریفم از عشق درست باشه!!!) به قول معروف هم فال هم تماشا.بگذریم بهتره بریم شروع کنیم:
ای انگشتک! دوست داری تیر از تفنگ بچکانی یا جوهر از قلم
نوشتن و ماشه چکاندن به هم عطف شده اند. هم رده اند –
میشود نوشت یا میشود اسلحه بدست گرفت....
فوتبال:
شاید همه ملت ایران از گلی که هاشمیان دقیقه آخر بازی زد خوشحال شدند ولی من کلی حالم گرفته شد. مقابل بازی با سوریه تو تهران هم می خواستم ایران ببازه.چون تیممون دیگه خراب شده مخصوصا با این مربی جدید که به جای اداره تیم به فکر مربی های کنار گذاشته شده است که مثلا یه پولی بهشون بده و دعوتشون کنه به کادر فنی تیم ملی. آخه دقیقه 87تعویض برای وقت تلف کردنه ولی آقا اکبرپور رو میاره تو زمین که فقط یه اوت پرتاپ می کنه و دیگه هیچ کاری دیگه ای نمی کنه.یا مثلا یازی دادن آقای فکری که از خط وسط زمین که میگذره اقدام به شوت زنی می کنه . کی همچین جرئتی رو به بازیکنای استقلال داده!!یا تو بازی با سوریه طالب لو با خروج اشتباهش باعث مساوی کردن تیم ما با تیم سوریه اون هم توی تهران شد . بعد بازی هم علیپور می گه بله ما دست پر از زمین رفتیم بیرون و اهنگ قهرمانان و .... کجا ما دست پر رفتیم بیرون؟! با تمام لژیونرها اون هم به زور مساوی کردن دست پر رفتن از زمینه؟ واقعا با اون بازی ضعیف تیم ما لیاقت مساوی کردن با کره رو داشت؟!
سریال نرگس:
بهروز با تمام عشق و علاقه ای که به نسرین داشت وبه خاطرش این همه بچه بازی و به قول معروف کله شق بازی در آورد، رفت و یادش هم نیامد که نسرینی هم وجود داشت و خلاصه تمام.بعدا ما توقع داریم که...نسرین دیشب حرف قشنگی زد٫ گفت :< نرگس، خیلی سخته از نگاه یه نفر بفهمی که واسش غریبه شدی! خیلی سخته>
می بینی آقا فرهاد اگه نخواهیم هم راجع به این موضوع ها بنویسیم ناخود آگاه دستمان می رود به نوشتن راجع به این مطالب.
مدرسه:
امروز یه سر رفتم مدرسه! قبل از کنکور همش از این روزها می ترسیدم. روزهایی که فکر می کردم همراه با سختی برام خواهد بود. فکر می کردم کلی دلم واسه مدرسه تنگ میشه و می ترکم ولی الان می بینم که نه بابا از این خبرها هم نیست. یکی از بچه ها گفت خیلی دلم واسه بچه ها تنگ شده بود . من همون جا پرسیدم پس چرا من دلم تنگ نشده؟ جواب داد : آخه تو بی احساسی!! من بی احساسم؟ منی که سرم واسه رفیقام می رفت!!! ببینم میشه احساسات یه نفر ته بکشه؟ یعنی تموم شه!! یعنی خیلی زود و خیلی زیاد احساساتم بروز کنه و بعدش مثل آتیش خاموش بشه و الان فقط یه خاکستر ازش باقی مونده باشه. اون هم خاکستری سرد...
کتاب:
یه کتابی بهمون معرفی کردند به نام این قورباغه را بخور. قرار بود بخونیمش ولی خب من تنبلی کردم. الان که خوندمش دیدم یه سری بدیهیات رو مطرح کرده و گفته که هر کی این کارها رو انجام بده موفق می شه. ما هم گفتیم چشم.
می خوام تغییر کنم. ولی باید با برنامه باشه. باید چیزی که می خوام بهش برسم مشخص باشه. البته کاملا مشخص که مثل اون کلاغه نه راه رفتن کبک رو یاد بگیرم و هم راه رفتن خودم یادم بره.ولی خب خیلی چیزها هست که مانع این تغییر میشه. یکیش خودم هستم که طبیعیه. بدن آدم همیشه جلوی تغییر و تحول ها مقاومت می کنه. یکیش هم دوستان هستند که توقع همون رسول همیشگی رو دارند و با کارهاشون آدم رو مجبور می کنن که همون آدم باشه.حالا باید به این فکر کنم که چی می خوام باشم. هنوز دیر نیست تازه اولشه به نظر من. خودم خودم رو بهتر از کسان دیگه می شناسم.
و در آخر:
چی کار میکنی؟ به خودت بدو بیراه نمی گی؟!؟!
ما که بی یاد تو ای دوست نباشیم دمی
حیف باشد که دلت بی خبر از ما باشد...
....
سلام
مطالب بامزه ای نوشته اید. روان و راحت. به همان راحتی های دوران مدرسه.
موفق. موید . منصور
منظورتونو از بامزه نمی فهمم؟!
یکی از اصول نوشتن وبلاگ برام روان و راحت و صمیمی نوشتنه!شاید هم یکی از اصول زندگی کردنم باشه.
گرم یادآوری یا نه ٫ من از یادت نمی کاهم...
۰.(چون ربطی به مطلبت نداره شماره اش ۰ است)این کمال نامردیه که ما نظر بذاریم شما نگاهم به ما ندازی...این غرور و خودخواهی رو کنار بذار لطفا...
۱.الان وقت خوبیه تا هر چی تو دل داری بریزی بیرون چون الان دوستایی که باهاشون رابطه دا ری با کلا ادمای دور و برت حالت انتخابی دارن...پس از حقایق درون قلبت نترسو به زبان اور...
۲.انصافا گل گفتی... تیم ما انگار از کوچه خیابون اومده اصلا پرستیج نداره...
۳.من مخالفم چون معلوم نیست بهروز نسرین رو دوست نداشته باشه...می دونی تو هم اگه تو سختی باشی ممکنه حواست به حل اون مشکل باشه برا همین ممکنه کسی رو که خیلی دوست داری رو برای حل اون مشکل از یاد ببری...
۴.از روز اول که مدرسه تموم شد هیچ احساسی نداشتم و الانم ندارم تازه خوشحالم هستم که وارد دوران جدیدی شدم...به نظرم ربطی به ته کشیدن احساسات نداره...نترس کل شی یرجع الی اصله...بلاخره یه روز به مدرسه بر
می گردیم عجله نکن چون الان داریم وارد مرحله جدیدی می شیم این حالتی شدی...
۵.تغییر باید سریع و حساب شده باشه...مهمه که حساب شده باشه یعنی بدونی به چی می خواهی تبدیل شی نه اینکه الکی ادا در بیاری پس به نظرم به جای خوندن کتاب فکر کردن روی کارای گذشته می تونه کارت رو آسون کنه...
۶.والا فکر نکنم حال خوبی بهم دست بده...ولی مطمئنم به خودم بد و بیراه نمی گم...چرا اصلا باید بد و بیراه بگم...
۷.ببخشید طولانی شدا...
راجع به نظر نگذاشتن تو وبلاگت سر فرصت تو بلاگ خودت علت رو می گم.
آره به قول حسین کی گفته اصل ما مدرسه است که باید به اون برگردیم؟!
من باید معذرت بخواهم که مطلبم طولانی شد.
۰) نمی دونم چرا با این مطلبا کلی حال میکن. از همه جا از همه رنگ
* ناله زنجیرها بر دست من...
به نظر من عشق تعریف نداره. یه دیالوگی تو یه فیلمی که الان یادم نیست جمله جالبی که ربط به مطلب داشت رو گفت که الان یادم نیست !!!
*فوتبال:
بهتره بگیم استقلال به سوریه که در حد یه تیم دسته اولی ما بود باخت. آخه فکری که سنش از پیروانی مربی تیم بیشتره!!
هاشمیان آدم جالبیه .. حیف که بازی ندیدم.
سریال نرگس:
بازم به پاراگراف اول بر می گرده.
« بهروز با تمام عشق و علاقه ای.. » موافق نیستم!
شاید باید رفاقت نامه هاتو ادامه بدی . شاید همذات پنداری با شخصیت های سریال نرگس داری؟!!! ( ؛
*مدرسه:
اسمش روش هست دیگه. { آقا پیام راستی کی گفته اصل ما مدرسه است که روزی به اون برگردیم؟! }
*کتاب:
ازین کتاب های چه می دونم گورباگه رو گورت بده و چه بدونم در سی ثانیه خوشبخت شو . در یک دقیقه تغیر کن و کذا بدم میاد .. رک راست . شاید یه پست راجع به اینها نوشتم !
*و در آخر:
رسم روزگار همینه. اگه غیر این بود تعجب کن . شاید تو واسه اون دیگه مفید نبودی و به دردش نمی خوردی...
۱- من هم بیشتر وبلاگهایی که دیدم همین گونه که گفی بودن. ولی بازم میگم وبلاگ گروهی تومنی سه زار توفیر(ما رو چه به این جور ضرب المثل ها!؟ ) داره با وبلاگ انفرادی.
۲-اصلا دید(علاقه) خوبی نسبت به فوتبال ندارم.
۳- نرگس رو دیگه نگاه نمیکنم. حیف که اعتراض هیچ فایده ای نداره وگرنه به نظر من مردم باید اعتراض کنن و اون ها هم همین جا قطعش کنن. مردم رو مسخره کرده.
۴- مدرسه همون قصه همیشگی. یه چیزی تو مایه های علم بهتره یا ثروت. نه؟
۴- یه کتاب دارم میخونم ۱۰۰۰ صفحه. قورباغه رو هم خوندم. اگه بخوای واقعا زندکی کنی باید برنامه ریزی(تصمیم) داشته باشی. این طوری میتونی امید متفاوت بودن رو داشته باشی.
۵- خودمونیم کدوم رو ترجیح میدی: ۱ - برسی به اون که این همه براش غصه میخوری (اگه کسی باشه)؟ ۲ - از این احساس نسبت به اون نفر راحت بشی مقل روزهایی که هنوز اصلا ندیده بودیش.
این سوال رو سرسری نگیر و بهش فکر کن. در طول فکر به این سوال خیلی از مسائل برای آدم روشن میشن.