رفاقت نامه۳

دیروز داشتم فکر میکردم عجب دنیای شیر تو شیریه...یه روز دلت واسه یکی پرپر میزنه
از فکرش شب و روزتو نمی فهمی...از حسی که بهش پیدا کردی خفه میشی
به خاطرش به هزار بدبختی تن میدی...زندگیتو فقط در اون خلاصه می کنی
یه روز که از دستش میدی اول بهت زده میشی...بعد زار میزنی..گریه می کنی
عین خلا به در و دیوار میزنی..بعد عصبانی میشی..واسش خط و نشون میکشی
هر کاری می کنی که این رابطه خراب نشه...اما نمیشه
و تو می مونی و خودت و تنهاییت
و یه دل زخم خورده و یه روح آسیب دیده...با کلی خاطره و درد.
یه روز بعدش حس می کنی یکی دیگه اومده تو زندگیت
بی اونکه بفهمی یا بخوای باهاش انس میگیری...یواش یواش جدیده جایگزین قدیمیه میشه٫
 البته هنوزم گهگاهی یاد اون گذشته ها می افتی ولی فقط یه آه میکشی و ممکنه چند تا قطره اشکم بریزی
اما به مرور زمان دیگه دفتر قدیمیه رو میبندی...و میذاریش تو صندوقچه خاطراتت
 دیگه قدیمیه واست مهم نیست ٫اصلا به تو چه اون چی کار می کنه
حتی اگه بر حسب تصادفم ببینیش یا باهاش برخورد کنی...دیگه هیچی آزارت نمیده
دیگه ضربان قلبت تند نمیشه...دیگه دستات نمیلزره
الان فقط یه حس داری...به خودت می خندی که عجب احمقی بودم که وقتی رفت اونطوری دیوونه شدما
امامیدونی رفیق؟؟...این رسم زندگیه....یه رسم زشت و سنگدل...تا قیام قیامت

مشکل دریا نیست.
مشکل ماییم که بدون توجه و آمادگی به دریا میریم.
تو که در کنار دریایی بگو. از دریا آرامتر وجود داره ؟؟؟؟ از دریا خشمناکتر وجود داره ؟؟؟؟
اما همیشه مردم برای رسیدن به اون و داخلش شدن ، مشتاقن !!!
عشق همون دریای ماست.
همه ازش لذت میبرن اما اونی تو دریا آسیب نمیبینه که به اندازه خودش جلو میره.
یه آدم ناشی باید لب دریا دراز بکشه و لب دریا  آب بازی کنه!!!
جلوتر رفتن اون ، مرگ و نابودی اونه!!!!!
بخدا عشق بد نیست، بدی از ناشی بودن خودمونه.
حالا اشکاتو پاک کن و امشب وقتی خواستی بخوابی ،
با خودت تصمیم بگیر که قبل از رسیدن به این دریا ، شناگر ماهری بشی
ادامه داستان بماند برای بعد...
نظرات 7 + ارسال نظر
The one پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 http://insunset.blogfa.com

عشق نامی است که ما به معنای زندگی خود داده ایم.

دریا نا محدود است، انسان نا محدود تر

غرق دریای عشق تو شد
دلی که، تشنه مثل کویره...

پیام پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:51

راستش وقتی اون بره راحتی. اما اگه روزی سه بار ببینیش یا وقتی می ری جلسه همش جلو چشمت باشه و آخرش مجبورت کنه بری یا روزی ده بار اسمش رو از زبون دور و برییات بشنوی دیگه برا همیشه ناراحتی ، اشک می ریزی ، مث من...دیگه به چیزی جز انتقام فکر نمی کنم نه امروز نه فردا آینده در راه است و من در کمین...دنیا برات تیره می شه...خدا برات می میره...نه مادر داری نه پدر...فقط انتقام...اونه که به تو روح و قدرت می ده...و مهم نیست چی میشه فقط به انتقام فکر می کنم و بس...
تو خیال کردی بری دلم برات تنگ میشه
باغ خونه بی تو خشک و بی رنگ می شه
فکر می کردی که بری دلم پر از رنج و غمو
بعد تو رنگ دلم رنگ سیاه ماتمه...
اما عوضی اشتباه کردی...(ببخشیدا!)

اقا رسول ازت خوشم میاد چون درد آشنایی...ببخشید طولانی شد...

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه ی عاقل، هنری بهتر از این؟!...

م.ش پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:12

سلام
از اینکه وبلاگتون راه افتاد خیلی خوشحالم.هر چند خیلی وقته ولی من تازه امروز بار اولیه که خوندمش.رسول جان خوبیه وبلاگ بچه هامون اینه که همه حرفای هم و می فهمن.حتی اگه در لفاف و پوشش باشه...
حواست باشه تو برای خودت زندگی میکنی.پس بقیه تا وقتی به درد می خورند که برای تو خوبی داشته باشند فکر نکن که من آدم خودخواهی هستم.حالا این خوبی میتونه ارضای میل دوستی-محبت-رفاقت و حتی اون چیزی باشه که تو بهش میگی عشق.فکر بد نکن !منظورم اینه که من به اونی که تو بهش عشق میگیَ عشق نمیگم.به نظرم عشق بدست آوردنش در چند لحظه و یک نگاه نیست.نمیگم که تو اینجوری هستی ولی بهتره واژه عشق و به این راحتی بکار نبری.قبهش که شکسته شه همه چیز به اسم عشق میره به خورد آدم!
اگر کسی برای تو جز اذیت و گریه و اشک آه و ناله و کوفت و زهر مار چیزی نداره تو نباید خودت رو نار بکشی.باید با قدرت اون رو کنار بزنی تا از سر راهت بره کنار...
زندگی باغی بزرگه پره از گلای تازه
هر کسی یه باغچه از عشق برای دلش میسازه
دل مهربون آهو چشمه رو تو خواب می بینه
قناری تو خاک گلدون به امید گل میشینه
نگاه کن رو تن ساقه تاول یه زخم کاری
چه کسی با نوک خنجر خط نوشته یادگاری؟

سلام
از این که می بینم دوباره داری اینجا رو می خونی خیلی خوشحالم.

۱) یه زمانی که تو می دونی کی می شه منم دقیقا همین نظر تو رو داشتم. ولی باید گرفتار باشی تا بفهمی.البته اگه عاقل باشی گرفتار نمی شی. حرف یه بنده خدایی یادته؟ پریدن توی این رودخونه(عشق) دست خودمونه (البته اکثر جاها) ولی از اون جا به بعدش این رودخونه اس که ما رو می بره.بعد از دو سال که از رودخونه می یای بیرون می بینی اوه من کجا اومدم. در صورتی که اگه از اول بهت می گفتن قراره بیای اینجا اصلا قبول نمی کردی.

۲) عشقی که منم ازش حرف می زنم چیزی نیست که با یک نگاه و یک لحظه بوجود بیاد. چون یک لحظه و ظاهر و این حرفها معیار و ملاک من نیستند.( امیدوارم منظورم رو بفهمی)

۳)<اگر کسی برای تو جز اذیت و گریه و اشک آه و ناله و کوفت و زهر مار چیزی نداره تو نباید خودت رو کنار بکشی.باید با قدرت اون رو کنار بزنی تا از سر راهت بره کنار...>
این حرف رو خیلی وقت پیش به من زدی ولی خب من....
پس چرا بیدارم نکردی آفتاب؟

۴)این بحث رو که تموم کنم دیگه سعی می کنم راجع بهش ننویسم چون زیاد دوست ندارم فضای بلاگ رو ببرم به اون سمت.

۵)امیدوارم از این به بعد هم به اینجا سر بزنی. منتظرت هستم. یا حق

مهم نیست! پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 19:26

زدی تو هدف!
شاید یکم تند رفتی و خیلی قشنگ ۳. ۴ سال یه آدم رو اوردی جلو چشم!

کدوم هدف؟
. راستی از این که اسمت رو ننوشتی ممنون. حالا تو پست بعدی توضیح می دم منظورم چیه.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 20:40

سلام

یادمه یه بار تو سریال نرگس - شقایق به احسان گفت : من دوستت دارم چون تو از من بهتری.

و من هم به این نتیجه رسیدم که یکی از عواملی که عشق یا دوست داشتن - البته اون عشقی بعد ها احتمال تبدیل به نفرت رو داره - همین بهتر بودن طرف هست.
این که آدم جرئت نکنه اعلام عشق کنه از کمتر بودن از معشوق ناشی میشه.
نمیدونم تا چه حد با من موافق هستین یا این مسئله رو تجربه کردین ولی من یک راه حل مناسب برای رهایی از این احساس(که واقعا هم رنج آور هست) اینه که از کارهای بیهوده دست بکشیم و به دنبال بهتر شدن باشیم . اگه از اون طرف بهتر شدیم و باز هم اون عشق وجود داشت. .. اون موقع است که پی به میزان حقیقی یا مجازی بودن عشق میبریم.

اگه ازش بهتر شدی و هنوز اون احساس بود چی؟
نمی دونم چرا اعلام نکردن عشق یعنی کمتر بودن از معشوق؟!!
!!!

رضا پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 23:00 http://delshodegan.blogsky.com

آخرش عالی بود.
راستی... قایق واسه چیه؟!
غریق نجات؟! جلیقه؟؟

ممنون ولی از اولش عالی بود...
شاید یک سری امکانات برای راحت تر رسیدن به هدف. شایدم یک سری تجربه که آدم توی سالهای مختلف به دست می یاره!!!

سکوت جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 21:32

پس کی این رفاقت نامه هات تموم می شه؟! قبلا طور دیگه ای می نوشتی؟ تو این تیریپ ها نبودی؟!!!
زیاد نوشتن راجع به این موضوع جالب نیست.

دیدی که تموم شد. آره راجع به هر موضوعی زیاد بنویسی برای خواننده تکراری می شه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد